172 317
Obunachilar
-19224 soatlar
-1 1807 kunlar
-5 59630 kunlar
Postlar arxiv
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومند است
هوشنگ ابتهاج
باشد اما انتظار دیدنت کُشت مرا..
شوقِ دیدارِ همین خندیدنت ، کُشت مرا:)
حس این ک دست من در توست،دیوانه میکرد ولی..
گرمی دستانت این بار دگر، کُشت مرا
گفتمش یا ک بیا یا بازده دل را ب منث
او چ کرد؟! رفت و نیامد،باز هم کُشت مرا...
تنم تابوت غمگینی که جانم رانمی فهمد
دل تنگم حصار استخوانم را نمی فهمد
شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست می گرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمیفهمد
انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد
دلم تنگ است و می گریم،دلم تنگ است و میخندم
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی فهمد
چنان درآتش غم سوخته جانم که میدانم
پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
فاضل نظری
بیگانهٔ ذوق است در این سلسله، مجنون
من دانم و من، لذتِ بی پا و سری را...
طالب آملی
باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
مولانا
خم به ابرو میبری جانم به قربانت رَود
ناز مکن جانِ دلم دل را به یغما میبری!
مریم میرزایی
صد شکر خدا را که نشستهست به شادی
گنج غمت اندر دل ویرانهام امشب
فروغی بسطامی
ای دل ز سر زلف بتان کار بیاموز
با این همه زنجیر به رقص آی و رها باش
هوشنگ ابتهاج
تا که دستم بود و پایی کی حریفم بودی ای چرخ
ماهم از دست آن زمان کز پای بنشستم گرفتی
شهریار
اینجا درون سینهی من
زخم کهنه ایست
که میکاهدم مدام ...
حمید مصدق
دلِ تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
شهریار
مرا چو وقف خرابات خویش کردستی
توام خراب کنی هم تو باشیَم معمار
مولوی
زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما
مولوی
«عمر، آن بهتر که در پای نگار آخر شود...»
غنی کشمیری
