uk
Feedback
زندگـی شیرینـ 🌹Nana

زندگـی شیرینـ 🌹Nana

Відкрити в Telegram

✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿

Показати більше
50 328
Підписники
-324 години
+1127 днів
-7230 день
Архів дописів
00:16
Відео недоступнеДивитись в Telegram
شب يلد ا بهانه اى است براى با هم بودن شنيدن قصه ها و باور اينكه و پس از هر شب بلند
Показати все...
IMG_8067.MP43.15 MB
14👍 14🕊 1
01:07
Відео недоступнеДивитись в Telegram
فقط به فکر مقام و مدال نباش، انسانیت بالاترین مقام است...
Показати все...
IMG_8065.MP45.86 MB
👏 31 5👍 2🕊 1
00:03
Відео недоступнеДивитись в Telegram
✨الهـی ✨تو این ✨شب زیبـا ✨هیـچ قـلبى❤️ ✨گرفته نباشه ✨وهرچى خوبیه ✨خداست براى همه ✨خـوبان رقم بخوره ✨آرامـــــش مهمـــــون ✨همیشــــگى دلاتـــــون 💕 ✨امشب بهترینها را براتون آرزو دارم ✨ شبتون بخير ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
1.27 KB
21🙏 6🕊 1
و در سڪوت شب تو آن آرامشے شب بخیر ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
Hamid Hiraad - Shab Be Kheyr.mp36.55 MB
🥰 10🕊 1
00:08
Відео недоступнеДивитись в Telegram
C᭄ آرزومندم دراین شب پاییزی خزان غصه‌هاتون برسه و نسیم شادی‌هاتون وزیدن بگیره و دست آرامش نوازشگرلحظه‌های زندگی‌تون باشه شبتون طلایی⭐️ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿 ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌
Показати все...
6.34 MB
🙏 21 5🕊 1
00:00
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🔴 یه دختر ایرانی تو سان فرانسیسکو فاجعه آفرید؛ دختره تو بار درخواست نوشیدنی کرده متصدی بار بهش نداده و شروع کرده به وحشی بازی، فحاشی و توهین نژادپرستانه و فیلم گرفتن تا درگیری بالا میگیره، به دلیل اینکه سرآشپز رستوران هم خیلی معروفه ماجرا حسابی داغ شده و خبرگزاری‌های معروف آمریکا خبرشو کار کردن... از کمدی بونش هر چی بگم کمه فقط اون قسمتی که موهای دختر قد بلنده تا تونست کشید دختره هم با یه زیر پایی پخش زمینش کرد😐😂 آخرش پاچه دوست پسر خودشم گرفت😂 بعد این ماجرا دختره و دوست پسرشو پلیس دستگیر کرده... ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
RRt1tIA0Yr5ABg_remux.mp412.33 MB
😁 20🤯 7😱 4 2👍 1🕊 1
00:59
Відео недоступнеДивитись в Telegram
وقتی خودت با اراده خودت آينده بچه تو خراب ميكنی چرا يه بچه تو اين سن بايد ناخن بكاره🫣 ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
_yte4xfG10HkOw_remux.mp44.73 MB
🤔 23😢 8 4💔 3🤯 2👍 1💅 1🆒 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
🙏 18 8
03:01
Відео недоступнеДивитись в Telegram
هشدار، تزریق نوروبیون مطلقا ممنوع است. ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
AQNJT2vZ2bjrI7ZW2jQzVI2aDjLLwhztBkcoZOKXVLW6QkTZrGlk0fyKVs846OQ.mp417.93 MB
🤔 11😢 5
00:48
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🎬 یکی از بامزه‌ترین ملاقات‌های تاریخ: انیشتین و چارلی چاپلین ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
AQN_hwJFmPDnc6oky7mNsaVLS77k48GCF7FT3VfoRxrSlwRrIUargNSY0dfqRA_.mp44.74 MB
👏 27 8😁 4
00:22
Відео недоступнеДивитись в Telegram
خوش تیپ‌ترین گربه جهان ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
2.11 MB
🥰 23 5😁 3👍 2🤯 2
Repost from N/a
Показати все...
Repost from N/a
🔴 #اطلاع_رسانی عزیزان جنسامون تکه به دلیل نداشتن کارتن قیمت مفت میدیم https://t.me/+YPwtR0V_JqRkZDM0 💯 کاملا مورد تایید است 💯 😍
Показати все...
1
🔷آهنگهای شاد زیر خاکی اما طلا
🔷رقـص استوری  طنـز خنـده
🔷ادبیات  زنان  انرژی  مثبت
🔷خبری تاریخی  پروکسی
🔷کلیپ خاطرات نوستالژی
🔷فیلم  هنرمندان طبی
01:33
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🎥 یک لیتر عصاره زعفران: ۲۵ هزار تومان😐
Показати все...
IMG_8064.MP433.00 MB
😱 15 5🤯 2
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #نازبانو #قسمت_صدوسیوچهارم پیر مرد که خیلی بهش برخورده بود بااخم سرشو پایین انداخته بود خانوم جون که متوجه دلخوریش شده بود گفت مشهدی شما از چشمای منم مورد اعتماد تری اما اگه این دختر تو شرایط عادی اومده بودمن دنبال شما روونه اش میکردم اما الان باید بیان و تکلیف این دختر و معلوم کنن بچه هم شیر خواره هست یه روزنتونستن نگهش دارن بچه رو بدم ببری تلف میشه پیرمرد حرفی نزد و رفت.زن عمو همونطور که هیکل چاقشو میکشید گفت بهترین پیغوم فرستادی بعد اون خانوم جون طاهره نفرستاد و یه روزم صبر کردیم اما خبری نشدبلاخره طاهره روخانوم جون فرستاد خونه فخر السادات خانوم نگران به طاهره گفت پیغموم و که دادی زود برگرد من طاقت دلشوره ندارم طاهره چشم گفت و رفت همه چشممون به در بود که برگرده بعد یه ساعت طاهره برگشت.هممون جلوش دوییدم دلمون میخواست ببینیم تو اون خونه چخبره؟طاهره خیلی گرفته بود و ناراحت بودخانوم جون گفت چی شده؟حرف بزن دخترطاهره با من من گفت فخر السادات گفت حق نازبانو همینه که بلاتکلیف بمونه چون به همه ما بی احترامی کرده خانم جونش که ما رو به حرمت نون ونمک قسم میده چرا به بچه
اش یادنداده حرمت نگهداره بخدا بخاطر آتیشی که توخونه من بپا کرده حقشه که همینطور در حسرت دیدن دخترهاش بمونه حالا هم اگه میخواد خودش برگرده.خانوم جون که ترسیده بود و از ترس چشماش گرد شده بود گفت خب؟منم چون اخلاق شما رو میدونستم به دست و پاش افتادم که به حرمت سالهایی که تو خونه اش بودم کاری بکنه اونم با اکراه گفت امروزکه نه اما چند روز دیگه میاییم و تکلیفش و یکسره میکنیم اونم فقط بخاطر گل روی خانوم جون.زن عمو نگاهی به خانوم جون کرد و گفت میدونستم طرف مرد کوتاه بیا نیست.طاهره رو به زن عمو گفت اتفاقا از دست شما هم ناراحت بودن که زن عموی نازبانو پیرمرد ریش سفید که عمری باغبون ما بوده رو کنف کرده و مرد بیچاره با گلایه برگشته.زن عمو نگاهی به طلعت که ساکت بود کرد و گفت چه آدمای پررویی مگه ما چی گفتیم؟خانوم جون رفت کنار حوض و آبی به صورتش زد و بعد رفت تو مطبخ.خیلی ناراحت بودم به اتاق رفتم زن عمو هم همونجا رو حصیر خوابیدهوای اتاق خفه کننده بود احمد و بغل کردم و اومدم تو ایوون کنار طلعت و زن عمو.هیچ کدوم نای حرف زدن نداشتیم.طاهره لب ایوون با صورت غمگین نشسته بود خیلی تو فکر بود دلم میخواست بفهمم داره به چی فکر میکنه.خانوم جون از مطبخ بیرون اومد و طاهره به طرفش رفت و خانوم و بغل کرد و گریه کردخانوم جون گفت چی شده دختر؟زن عمو لبهاشو آویزون کرد و باتمسخر گفت خانوم جون تو این سن بچه اورده و نگه میداره باور کن ملک ناز و میفرستادیم بهتر از این برامون پیغوم میاورداحمد و دادم بغل طلعت و رفتم پیش طاهره یه لحظه برای دایه رضوان نگران شدم طاهره در موردش هیچی نگفته بودطاهره تا منو کنارش دید روشو برگردوندترسیدم یه وقت کاسه کوزه ای رو سر من شکسته باشن.دستش و گرفتم و گفتم من بچه شیر میدم بخدا از فکر و خیال دارم دیوونه میشم تو رو به جون احمد که نوه خواهرته قسمت میدم حرفی بزن بگو چی شده؟طاهره نگاهی به من کرد و گفت خواهر بیچاره ام از ترس اینکه تو این دعوا رازش و برملا نکنی خودش رفته همه چی رو به اکبر گفته طاهره به گریه افتاد و با هق هق گفت با این سن آقا روش دست بلند کرده و خدا میدونه به چه حال و روزی انداخته خواهر بیچاره اموکه چرا این راز و به اکبر گفتی؟با تعجب گفتم اخه این چه کاریه که کرده؟چه دلیلی داره من این حرفها رو که هیچ ربطی به دعوای من و اکبر نداره رو به کسی بگم؟طاهره گفت یعنی خودت نمیدونی؟گفتم نه بخدا؟طاهره گفت خواهرم میگه اونطور که من فهمیدم نازبانو تو دعوا حرمت نمیشناسه و همه رو بهم میریزه دایه رضوان گفت ترسیدم خودم نگم نازبانو بی مقدمه بگه و زندگی اکبر و به آتیش بکشه بهتر دیدم خودم آروم همه چی رو بهش بگم.با گلایه نگاهی به خانوم جون کردم و گفت میبینی خانوم جون اخه من کجا دهن لقی کردم طاهره گفت میگن تو به منیره تهمت زدی و اونو از چشم برادر و پدرش انداختی.منیره از دست تو خیلی دلخوره زن عمو که داشت به حرفهای ما گوش میداد گفت خب چی شد؟ خواهرت نظرش چیه؟طاهره که متوجه سوال زن عمو نشد گفت هیچی اکبر به حرفهای خواهرم گوش داده و گفته تو منو بهونه کردی تا تو این خونه بمونی بعد رفته پیش فخر السادات و بهش گفته هر کی میخوادمن و زاییده باشه من تو رو مادرخودم میدونم تو زحمت بزرگ کردن منو کشیدی یه اخم ازت یادم نمیاد.خواهر بدبخت منم دلشکسته گوشه اون اتاق فقط داره روزهاشو سپری میکنه.نمیدونه چه تصمیمی بگیره میگه اگه اوضاع اینطور پیش بره احتمالا بره مشهد هنوز تکلیفش با خودش معلوم نیست.زن عمو با حرص گفت حال خواهر تو رو که نخواستیم برامون بپرسی خبری که بدرد ما بخوره رو بده نظرشون در مورد دعوای نازبانو و اکبر چیه؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
51🤔 11😢 11👍 4👏 3🤯 3🙏 2
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #نازبانو #قسمت_صدوسیوسوم ملک ناز تند تند مشق هاش و مینوشت هنوز دوره متوسطه اول و تموم نکرده بودخانوم جون تو فکر بود و دلم میخواست بدونم به چی فکر میکنه بعد کمی فکر کردن به سعید گفت پسرفردا برو طاهره رو بیار باهاش کار واجبی دارم.سعید گفت چشم صبح مدرسه نمیرم و میرم دنبالش خانوم جون گفت با کمک طاهره یکم هم از انبار خورد و خوراک بردارید و بیاریدبه ابراهیم بگو یه روز بعدش بیاد دنبال زنش قبل ظهر طاهره و سعید از ده اومدن طاهره که فکر خانوم جونو انگار خونده بود هر چی تو خونه آذوقه بود بار کرده بود و آورده بودطلعت حصیر و تو ایوون پهن کرد و همه دور هم نشستیم و زن عمو هم بالشتش و اورد و کنار ما ولو شد و گفت من نمیتونم بشینم خانوم جون بلندطاهره رو صدا زد و گفت کارها رو بسپار به مونس بیا اینجا کارت دارم.طاهره با عجله اومد و جلوی خانوم جون دو زانو نشست خانوم اول حال و احوال کرد و طاهره که کم حرف بود ذاتا گفت تو خونه که هیچ تو محل هم جاتون خالیه همسایه ها میان دم در و سراغتونو میگیرن ومیپرسن خانوم جون بی خبر کجا رفت انگار براخودشم سوال بود و گفت شما چخبر خانوم جون چرا برنگشتیدزن عمو دستش و زیر سرش گذاشت و نیم خیز شد و با زبون نیش دارش گفت چخبر میخوای باشه از دست اکبر و خونواده اش روزگارمون شده عاقبت یزیدیعنی تو از حال و روز این دختر خبر نداری؟!طاهره معذب گفت واقعا نمیدونم دارید از چی حرف میزنیداخلاقش و میدونستم عادت به سوال کردن نداشت.خانوم جون بی توجه به کنایه های زن عمو به طاهره گفت زحمتی برات دارم میخوام سری به خونه فخر السادات بزنی و بگی بیان و این قائله رو تموم کنن.بعد با من من گفت خوشم نمیاد راز کسی رو برملا کنم امادختر من انقد ارزش نداشت که حتی دایه رضوان که مادر اکبر هست سراغی از این دختر بخت برگشته میگرفت زن عمو از شنیدن این حرف خانوم جون چشماش گرد شد و زود و سریع از جاش بلند شد و نشست و محکم زد پشت دستش و گفت ای دل غافل!فکر کردین من موهامو تو آسیاب سفید کردم من میدونستم از اول اینا ریگی به کفش دارن اصلا کاملامشخص بود دایه با آقا باقر سر و سری داره پس فخرالسادات مادر خونده اکبر هست عجب مادر بیخیالی هست این دایه رضوان چطور اختیار پسرش و داده دست این زن..خانوم جون با حرص نگاهی به زن عمو کرد و گفت حرفهات تموم شد ماه سلطان؟!زن عمو با بی اعتنایی گفت بدنم رو این حصیر خشکید بلند بشم راه برم طاهره معلوم بود ازحرفهای زن عمو دلگیر شده اما حرفی نزد و گفت چشم خانوم جون میرم و پیغامتونو میرسونم.در خونه به صدا دراومد زن عمو که روسری به سر داشت در و باز کردمنکه منتظر نیر بودم پشت سر زن عمو دوییدم و سرک کشیدم اما برخلاف انتظارم باغبون پیر خونه فخرالسادات بود.همونطور که داشت از شال کمری که بسته بود به کمرش چیزی مثل کشمش در میاورد و میخورد گفت نازبانو رو صدا بزنید بیاد باید با من به خونه برگرده قلبم تند تند میزد زن عمو با لحن تندی گفت تو اون خونه بزرگتر از تو نبود که بیاد دنبال نازبانو؟مرد که حسابی خرفت شد شوکه شد و شال دور کمرش و صاف کرد و گفت من نمیدونم به من گفتن بیام دنبال نازبانو خانوم اگه اون نمیخواد برگرده گفتن احمد و برگردونم با شنیدن این حرف گوشهام داغ شد و حالت تهوع گرفتم با التماس برگشتم سمت خانوم جون و نگاهی بهش کردم زن عمو گفت وا چه حرفها ما دزد و هم دست تو نمیدیدم ببری.خانوم جون چادرشو زود سرش کرد و رفت دم در و زن عمو رو کنار کشید و با لبخندی مصنوعی گفت بفرما داخل مشهدی پیرمرد که حسابی از حرفهای زن عمو دلخور شده بود گفت انگار خواهرتون خیلی عصبانیه والا منم مامورم و معذورخانوم جون گفت بین دو خونواده شکرآب شده این حرفها طبیعیه بفرما تو یه استکان چای بخور تا ببینیم چیکار باید بکنیم.پیرمرد چند بار یاالله گفت و وارد حیاط شد من و طلعت دوییدم تو اتاق و چادر سر کردیم از اینکه خانوم جون اونو دعوت کرد تو ناراحت بودم.خانوم جون به مونس گفت چای ببر براش پیرمرد کنار دیوار رو زانوهاش نشست و زن عمو هم مثل یه نگهبان بالاسرش وایساده بودجلو رفتم و سلام دادم پیرمرد که منو میشناخت به گرمی جواب سلامم و داد و گفت دختر جون از خر شیطون پیاده شو و برگرد سر خونه و زندگیت همون موقع مونس چای اورد و پیرمرد یه حبه قند تو دهنش انداخت و چای و داغ داغ سر کشید و رو به خانوم جون گفت حالا چیکار کنم؟خانوم جون گفت بهشون سلام برسون و بهشون بگو به حرمت نون و نمکی که خوردیم خودشون بیان و عروسشونو ببرن
Показати все...
76👍 17😢 10
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #نازبانو #قسمت_صدوسیودوم با خودم گفتم قبل اینکه فخر السادات یا دایه رضوان خبرچینی کنن خودم بگم چی ها بین من و اکبر و خونواده اش شدمیدونستم خانوم جون اگه بشنوه چی گفتم ازم دلگیر میشه با من من گفتم خانوم جون نمیدونم سعید چقدرشو برات تعریف کرده اما اکبر زندگی با یه زن دیگه رو میخواد نه منوخانوم جوون گفت میدونم اما تو هم بگو سبک بشی گفتم خانوم جوون من یه زنم همه چی رومیفهمم اوایل ازدواجم متوجه احساس اکبر به وجیهه شدم نمیدونم از کی این احساس و داشت اما اونقدر قوی بود که ازدواج وجیهه هم از بینش نبرد انقد قوی بود که با وجود سه بچه بعد طلاق وجیهه از ترس اینکه باز یکی دیگه معشوقش و ازچنگش در نیاره رفت و التماس کرد تا عقدش کردمن و سه تا بچه هام تو زندگی اکبر جایی نداشتیم خانوم آهی کشید و حرفی نزد زن عمو شروع کرد به نفرین کردن و گفت الهی کرمش بیفته الهی به دردی دچار بشه که روز خوشش دندون درد باشه خانوم جون با حرص نگاهی به زن عمو کرد و گفت تو هم که کاری جزنفرین بلد نیستی نازبانو اول جوونیش هست میخواد بعد این زندگی کنه با کینه توزی فقط خودشو زجر میده نگاهی به طلعت کرد و گفت ببین این زن نمونه یه فرشته واقعی هست همیشه علی خدابیامرز میگفت این زن چه وقتی تازه عروس خونم بود چه وقتی جفا دید و چه وقتی بتول مریض شد و قدرت داشت هیچ وقت به ذلت و اذیت کسی حتی دشمنش راضی نشد آرامش و خانومی خودش هم نصیب زندگی خودش شدنازبانو باید از طلعت یاد بگیره خونه پدرم ۳ تا اتاق بیشتر نداشت و یکیش برای طلعت و زن عمو بود یکیش هم مال سعید بود و بقیه باید تو اون اتاق باقی مونده زندگی میکردیم.حیاطمون نسبتا بزرگ بود و پدرم میخواست یه اتاق تو در تو توش بسازه که عمرش کفاف ندادزن عمو دراز کشید و گفت ببخشید نمیتونم بشینم.بعد نگاهی به خانوم کرد و گفت باید هر چی زودتر عقلمونو بزاریم رو هم و این دختر و روونه خونه اش کنیم با سه تا بچه جدا شدنش درست نیست.خانوم جوون بدون اینکه نگاهی بهش کنه گفت تصمیم با خودشه تو نسخه نپیچ ما فقط میتونیم حمایتش کنیم هر تصمیمی گرفت.زن عمو بلند شد و نشست و گفت نازبانو خودش عقلش قد نمیده که اومده اینجا گیریم طلاق گرفت بعد میخوادچیکار کنه؟خانوم جون که متوجه منظور زن عمو شده بود گفت من که میدونم تو دلت برای نازبانو و زندگیش نسوخته تو نگرانی نازبانو وبال گردن طلعت نشه زن عمو با صدای جیغ مانندی گفت وا چرا حرف تو دهن من میزاری؟ اصلا به من چه ربطی داره؟هر کاری دلتون میخواد بکنیدخانوم جون همونطور که سرش پایین بود گفت اگه اینطار به مذاقت خوش نیومده برگردبرو ده سر خونه و زندگیت برا چی خونه به اون بزرگی و ول کردی اومدی اینجا؟زن عمو همونطور که داشت دراز میکشید گفت برای اینکه علیلم مگه نمیبینی نمیتونم بشینم خانوم جون که دیگه صبرش تموم شده بود گفت فقط طلعت بچه ات نیست چند روزم برو خونه پسرهات این دختر چه گناهی کرده؟بعد رو به من گفت بلند شو مادر ظهر شده وضو بگیردو رکعت نماز بخون و تو دلت همه چی رو بسپر به خدا اون صلاحته بهتر میدونه.مونس برا ناهار کله گنجشکی درست کرده بود دور هم خوردیم و بعدش تو اتاق با خانوم جون دراز کشیدیم وطلعت مادرش و برداشت و برد تو اتاق خودش.نگاهی به خانوم جون کردم و تو دلم گفتم کاش خانوم جون حالا حالاها زنده بمونه وگرنه من بدبخت میشم یاد دخترهام افتادم و اشکی رو گونه ام غلطیدخانوم جان با دستش اشکم و پاک کرد گفتم برام دعا کن خانوم جون.طلعت پیش ما برگشت و گفت شرمنده ام که مادرم بلد نیست حرف بزنه و سنجیده رفتار نمیکنه دست خودش نیست پیر و غرغرو شده خانوم جون گفت اشکالی نداره البته مادرت کلا از جوونی همین بودبعد نگاهی به طلعت کرد و گفت اما چه اهمیتی داره وقتی خودت جواهری طلعت با حیا خندید و گفت نگفتید خانوم جون تصمیمتون چیه ؟شما میگید چیکار کنیم؟خانوم جان گفت فعلا چند روز صبر میکنیم بلاخره این وسط دعوا و بی احترامی شده و هر طرف خودشو حق میدونه.چند روز بعد اگه خودشون پیداشون شد که فبهاالمراد اگه نه طاهره رو خبر میکنم و میفرستم اونجا سر و گوشی آب بده.هر چی نباشه به قول قدیمی ها گوشت دایه رضوان زیر دندون ماس طاهره فعلا تو خونه من زندگی میکنه و در واقع عروس منه پس دایه مجبوره میانداری کنه البته ابراهیم هم برام کم از پسر نیست پنج سال بیشترنداشت که پدر و مادر بی انصافش که تو راه مونده بودن به آبادی ما پناه آوردن بابت هزینه راه و خوراکشون تا مقصد طفل معصوم و تو خونه ارباب گذاشتن و رفتن و دیگه نیومدن خدابیامرز مادر ارباب هم گفت که اینجا یتیم خونه نیست که نگهشداریم منم اونو به خونه خودمون آوردم.اکبر با من چیکار کرده بود که حتی زندگی طاهره رو هم تحت شعاع قرار داده بود تو دلم اکبر و نفرین کردم.چهاروز از رفتنم به اونجا گذشت ادامه دارد.... ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
83😢 15👍 6
00:50
Відео недоступнеДивитись в Telegram
مادرش از سه سالگی نقاشی‌هاش رو نگه داشته. حالا طرف نقاشی رو ادامه داده و به ۱۶‌سالگی رسیده و کاراش هم حرفه‌ای شده.‌ دیدن روند پیشرفتش واقعا لذت بخشه... ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
5.86 MB
👏 55 12👍 11💯 6🕊 1
00:15
Відео недоступнеДивитись в Telegram
خون آبی رنگ پیرمرد بوکانی ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
AQPbJSTM_cXbAWlvAVF_M_nD6ZzcNuUTnesHzr3d1idFNplcbiqiuksOOOtnXehJe40xjWZvOT.mp41.52 MB
🤯 22 7🕊 4
01:25
Відео недоступнеДивитись в Telegram
قتل خانم 27ساله بخاطر داشتن طلا توسط عکاس محله!!!😨 ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 🧿💓@Kapfko💓🧿
Показати все...
7.76 MB
😢 50😱 20💔 12👍 5 2🤔 1🕊 1