197 558
مشترکین
-8524 ساعت
-5167 روز
-2 29630 روز
آرشیو پست ها
Photo unavailableShow in Telegram
مسئله اصلی آن چیزی نیست که آدم به آن ایمان دارد
بلکه آن چیزی است که میداند...
مردم خیلی زیاد ایمان دارند
و خیلی کم میدانند!
👤 #برتولت_برشت
《📚 @lBOOKl 》
👍 50🥴 3👎 1🕊 1
اگه تو رابطه حرفی برای گفتن نداری و همه چی تکراری شده، سیاست تو رابطه بودن رو بلد نیستی!
بیاین اینجا یاد بگیرین چطوری تو رابطه رفتار کنین :>>>>>
@rabeteh_ravan
❤🔥 3
خانومایی که حاضرجوابی محترمانه و دلبری بلد نیستن و بابت هر حرفی عصبی میشن، بیان یاد بگیرن، کی جواب بدن، کی ساکت باشن!
بیایین سیاست جمع کنین😉😋👇
@khanom-basiyasat
❤🔥 2
Photo unavailableShow in Telegram
حال من خوب است اما
با تو بهتر می شوم
👤 #مهدی_فرجی
《📚 @lBOOKl 》
❤🔥 57🥰 9🥴 2
میگویند: فیل را که میخواهند با هواپیما از جایی به جایی ببرند، برای حفظ تعادل، زیر دست و پایش جوجه مرغهایی میریزند، فیل ساعتها تکان نمیخورد، نمیخوابد، نمیآشامد، تا به مقصد برسد. فکر میکند اگر پا از پا بردارد، تکان بخورد جوجهای یا مادرش را زیر دست و پای سنگیناش له کند.
فکر میکنم: این هیکل گنده و قدرتمند، به جای قلب، پروانهای زیبا و ظریف دارد که در سینهاش میتپد.
📕 قاشق چایخوری
👤 #هوشنگ_مرادی_کرمانی
《📚 @lBOOKl 》
❤🔥 165👍 29😢 15🕊 10👎 4🥰 4
Photo unavailableShow in Telegram
#معرفی_کتاب
هنگامی که آرزوی چیزی را دارید سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی...
📕 #کیمیاگر
👤 #پائولو_کوئلیو
《📚 @lBOOKl 》
❤🔥 64👍 23👎 9🕊 2😢 1
ما انسانهای عجیبی هستیم
وقتی به دستفروشی فقیری میرسیم که جنس خود را به نصف قیمت می فروشد با کلی چانه زدن او را شکست میدهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می خریم
بعد به کافی شاپ لوکس شخص ثروتمندی میرویم و یک فنجان قهوه را ده برابر قیمت نوش جان میکنیم و انعامی اضافه نیز روی میز میگذاریم و شادمانیم
شادمانیم که فقیران را فقیرتر میکنیم
شادمانیم که ثروت مندان را ثروتنمندتر میکنیم
این است فقر فرهنگی...
《📚 @lBOOKl 》
👍 161😢 24🕊 8❤🔥 3👎 1
Photo unavailableShow in Telegram
ارتباط متقابل و باکیفیت و خردمندانه دو نکته دارد:
یک: چیزهای ساده را ساده نگه دار و چیزهای پیچیده را پیچیده.
دو: با راهکار یا راه حل وارد هیچ گفتوگویی نشو.
📕 در پیِ پایان
👤 #ایان_رید
《📚 @lBOOKl 》
👍 27❤🔥 8🕊 4
سرشار از بوی تنش بودم، طعم دهن و جای دست هاش در وجودم مثل نبض می زد، می کوبید، چیزی جادویی، آن جادوی ابدی که تمام زشتی ها، بدی ها و کژی های دنیا را از یادم می برد، خالص می شدم، شیشه می شدم و تنِ خود را در تن او می دیدم و او را از خودم عبور می دادم.
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت.
📘 سال بلوا
👤 #عباس_معروفی
《📚@lBOOKl 》
❤🔥 58🕊 7😢 4👍 3
