en
Feedback
از جنس طـلا / Tala

از جنس طـلا / Tala

Open in Telegram

《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِ‌من ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw

Show more
5 120
Subscribers
-424 hours
-537 days
-24230 days

Data loading in progress...

Attracting Subscribers
December '25
December '25
+17
in 0 channels
November '25
+39
in 0 channels
Get PRO
October '25
+50
in 0 channels
Get PRO
September '25
+62
in 0 channels
Get PRO
August '25
+51
in 0 channels
Get PRO
July '25
+271
in 0 channels
Get PRO
June '25
+394
in 0 channels
Get PRO
May '25
+283
in 0 channels
Get PRO
April '25
+54
in 0 channels
Get PRO
March '25
+82
in 0 channels
Get PRO
February '25
+45
in 0 channels
Get PRO
January '25
+151
in 0 channels
Get PRO
December '24
+195
in 0 channels
Get PRO
November '24
+410
in 0 channels
Get PRO
October '24
+72
in 0 channels
Get PRO
September '24
+149
in 0 channels
Get PRO
August '24
+201
in 0 channels
Get PRO
July '24
+299
in 0 channels
Get PRO
June '24
+61
in 0 channels
Get PRO
May '24
+95
in 0 channels
Get PRO
April '24
+69
in 0 channels
Get PRO
March '24
+74
in 0 channels
Get PRO
February '24
+72
in 0 channels
Get PRO
January '24
+144
in 0 channels
Get PRO
December '23
+83
in 0 channels
Get PRO
November '23
+133
in 0 channels
Get PRO
October '23
+96
in 1 channels
Get PRO
September '23
+12
in 1 channels
Get PRO
August '230
in 0 channels
Get PRO
July '230
in 0 channels
Get PRO
June '23
+179
in 0 channels
Get PRO
May '23
+841
in 0 channels
Get PRO
April '23
+707
in 0 channels
Get PRO
March '230
in 0 channels
Get PRO
February '23
+17
in 0 channels
Get PRO
January '230
in 0 channels
Get PRO
December '220
in 0 channels
Get PRO
November '220
in 0 channels
Get PRO
October '22
+247
in 0 channels
Get PRO
September '22
+2 908
in 0 channels
Get PRO
August '22
+2 389
in 0 channels
Get PRO
July '22
+5 126
in 0 channels
Get PRO
June '22
+4 235
in 0 channels
Get PRO
May '22
+4 601
in 0 channels
Get PRO
April '22
+168
in 0 channels
Get PRO
March '22
+5 619
in 0 channels
Get PRO
February '22
+10 876
in 0 channels
Get PRO
January '22
+19 544
in 0 channels
Date
Subscriber Growth
Mentions
Channels
17 December0
16 December+1
15 December+2
14 December0
13 December+2
12 December+1
11 December+4
10 December+2
09 December0
08 December+1
07 December0
06 December+1
05 December0
04 December0
03 December+3
02 December0
01 December0
Channel Posts
بنا به پیام های مکررتون: 🔹 پایان موقت، نه تمام شدن. رمان من فعلاً در سکوت می‌مونه. می‌رم تا ذهنم، قلمم، و نگاهم عمیق‌تر برگردن. اگر دنبال رشد و ادامه‌ی این مسیر هستین، ۶ ماه بعد همین‌جا سر بزنید — یا اینجا عضو بشید تا اطلاع رسانی بشه: @roman_asraw بازگشت، قدرتمندتر از همیشه خواهد بود. #رمان #ادامه_دارد #بازگشت “برای اطلاع از بازگشت، این چنل رو آنفالو نکن — فقط صبر کن.”!

1 11300

2
بالاي سر سپهراد رفتم كه محو ور رفتن با برگه‌هاي جلوش بود. بايد خبر مهمي بهش مي‌دادم.❌ - اوم ميگم سپه… همون طوري "هوم" گفت و بيشتر حرصي شدم. - يه دقيقه به من توجه كن! سرش و بلند كرد و با كلافگي گفت: - چي شده سوناي؟! نمي‌بيني درگير پرونده‌ام؟! بغض كردم و گفتم: - هميشه همه چي از من مهم تره. اصلاً كاري نداشتم.💔 خواستم بيرون برم كه بلند شد و از پشت بغلم كرد. - قربونت برم مي‌بيني كه كارا ريخته سرم. جونم؟! بگو چي كارم داشتي؟! با دلخوري گفتم: - داري بابا ميشي. من حامله‌ام. همين.🔥 سر جاش خشكش زد كه با برگشتنم… اين چه وضع خبر حاملگي دادنه آخه دختر خوب بدبخت سكته كرد كه🤣♨️ https://t.me/+-eIAjrL26DE0MWNk 8
16
3
- انقدر تو كف خاندان من بودي چرا نامزديت و باهام بهم زدي؟!❌ - برو بيرون سپهراد. نمي‌خوام روز عقدم و با كلكل كردن باهات خراب كنم. بلند خنديدم؛ خنده عصبي! - روز عقدت! اوني كه نشستي سر سفره عقدش داداش منه عوضي.🔥 - از اين به بعد شوهر منه. - نوچ، جنس دستخورده به دردش نمي‌خوره. دستش و كشيدم و با بردنش…💦♨️ نامزديش و با پسره بهم زده و حالا با داداش مي‌خواد عقد كنه كه…😱🔞 https://t.me/+-eIAjrL26DE0MWNk 23
3
4
- زنت و طلاق بده تا رضايت بدم بياي بيرون - بميرم ريحانه رو طلاق نميدم از جا بلند شد و پوزخندي بهم زد. - پس آخرين ديدارتون باشه واسه لحظه اعدامت جناب آقاي رادمهر - من طلاق مي‌گيرم با صداي ريحانه كه نفس نفس مي زد بهش خيره شده و داد زدم: - برو بيرون ريحانه - نميرم! طلاق مي گيرم! بعدش بيارش بيرون. - پس بايد سه طلاقه جدا شي با تكون دادن سرش… https://t.me/+-eIAjrL26DE0MWNk 18
35
5
پسره وارد باند مافیا شده تا دنبال خواهر گمشده‌اش بگرده اما...😱💯 محکم لبه پیراهنم رو کشید و با اون چشمای وحشیش بهم نگاه کرد: _معلوم هست داری چیکار می‌کنی سپهراد؟ اگه یکی اینجا می‌دیدت چی؟ دست دور کمرش میندازم و با یه حرکت مینذازمش تو بغلم، روی صورتش خم می‌شم و نزدیکی لب‌هاش لب می‌زنم: _اونوقت می‌گفتم رئیستون عاشق زیردستش شده. سعی می‌کنه خودشو از توی بغلم بکشه بیرون ولی محکم‌تر می‌گیرمش: _همین‌جا بمون سونای، تو بهم می‌گی اونا چه غلطی دارن می‌کنن اونوقت منم قول می‌دم تا صبح تو بغلم نگهت دارم. https://t.me/+-eIAjrL26DE0MWNk 13
48
6
حنا و ایلیا عاشق همن ولی ایلیا مسیحیه و خانواده حنا قبول نمیکنن دخترشون با یک مرد مسیحی و امریکایی ازدواج کنه و پسره بخاطر دختره با همه میجنگه🫢🔞... _دخترتون ماله منه و منم اجازه نمیدم کسی اموالم و ازم بگیره اینو ایلیا با چشم های به خون نشستش رو به بابا گفت و بابا با عصبانیت یقه‌ی پیراهن سفیدش و تو مشتش گرفتو بدتر از اون داد زد _من نمیزارم دخترم با یک مسیحیِ کثیف ازدواج کنه، فهمیدی؟خب حالا میخوای چه غلطی... با صدای تیر تفنگش صدای جیغ من و مامان بلند شد. فکرشم نمیکردم که شب خواستگاریم توسط ایلیا به گند کشیده بشه در کمال تعجب با قدم های بلند به سمتم اومد و تفنگش رو به شقیقه‌م چسبوند که همزمان صدای جیغ مامان و فریاد بابا بلند شد. من اروم بودم چون یک حسی بهم میگفت از سمت اون به من آسیبی نمیرسه. _این دختر یا امشب ماله منه یا مال عزرائیل...🩸❌ https://t.me/+n5pfYJAJ-8w5MGM0 8
27
7
بالاخره لینک چنل‌های خصوصی رمان‌های معروف لو رفت😱🔞 https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8 12
26
8
بنظرتون قلبی که پاره‌پاره شده اما هنوز نفس می‌کشه چجوریه؟؟🖤🩸 تو خونه افتاد… زار زد… تهدیدای منصور هنوز تو گوشش می‌پیچید. قلبم از قفسه سینم داشت میزد بیرون، از شدت غم و عصبانیت میلرزیدم، دیگه خسته شدم، بریدم، روحم مچاله شده😭🤕 وقتی مجبوری به‌خاطر شهرت، تن به چیزی بدی که ازش متنفری… وقتی روحتو می‌فروشی و تهش فقط یه مشت درد می‌مونه…❤️‍🩹🌟 دیگه همه چیز تموم شد، شرش برای همیشه از زندگیم کنده شد، دستم رو گذاشتم روی شکمم حالا باید ته مونده آثارِ منصور از زندگیم حذف کنم، همین موقع بود که در به صدا دراومد، توانی نداشتم بلند شم ولی با پاهای بی رمقم ایستادم در رو که باز کرد… اون بود... آرکان... همون کسی که سال‌ها تو خواب و بیداری دنبالش می‌گشت. «تی‌تی خانم، حالتون خوبه؟» https://t.me/+gZTdV_0hGTBhMDQ0 8صبح
25
9
در تلاقی دین و مذهب، عشقی ممنوعه، قلب دختری از تبار محمد، و پسری از تبار مسیح را به یکدیگر پیوند می‌زند. آیا عشق، بر تعصب پیروز می‌شود؟ آیا سرنوشت راهی به جز جدایی نشان خواهد داد؟ یا این عشق، محکوم به فناست؟ https://t.me/+n5pfYJAJ-8w5MGM0 24
45
10
حس داشتن به کسی که سهم تو نیست مثل گلی میمونه که خار داره اما تو محکم گرفتیش! اون گل درسته خوش‌بوئه قشنگه لطیفه؛ اما خارهایی که روی ساقه‌ش نشستن اگه رهاش نکنی زخمیت میکنه. حتی ممکنه درست وسط قلبت بشینن. اونوقت تو هی خون بالا میاری و هر روز بی‌جون‌تر از دیروز میشی. " منو ببخش که مجبورم اینو بهت بگم ولی باید همو فراموش کنیم حنا." و حالا منم داشتم خون بالا می‌آوردم. خون اون حرفایی که به خوردم دادن. خون عهدهایی که بستن اما تا فهمیدن من از کدوم نسَبَم شکستن! قطره اشکی روی گونه‌م چکید. آخه چه فرقی هست بین عیسی و محمد که خداشون یکیه؟ ولی الان بنده‌هاش دارن منو، دارن ما دوتا رو زجر  میدن؟! عشق باید آب دیده بشه تا استوار و پایدار بمونه. باید سختی و مشقت بکشه تا به وقتش راحت نزاره بره! بنظرت حنا و ایلیا از این چالش سر بلند بیرون میان؟ 🔴کنار امواج رو اینجا بخون تا به معنی اسمش پی ببری!🔴 https://t.me/+n5pfYJAJ-8w5MGM0 19
25
11
ایلیا،یه پسر مسیحیه که عاشق حنا شده ولی خانواده دختره بشدت مخالفن، تا اینکه حنا...🙈❤️‍🔥 ساکم رو توی دستم جا به جا کردم و نگاهِ آخرم رو به خونه دوختم،بغض به گلوم چنگ زد،همش با خودم میگفتم ایلیا ارزشش رو داره. ایلیا بدون حرف دستم رو کشید انگار میدونست توی این شرایط نباید هیچی بگه، در ماشین رو برام باز کرد. ولی وقتی سوار ماشین شدم😳❌ اونایی که مشکل قلبی دارن به هیچ وجه عضو کانال نشن😢💔 https://t.me/+n5pfYJAJ-8w5MGM0 ۱۶
14
12
آقا آرکان مرد جذاب داستان ما با یه نگا عاشق دختر موتور سوار زیبامون میشه‼️ داخل ماشین شدم کاغذ و خودکاری که داخل داشبورد بود برداشتم، شماره‌‌ام رو نوشتم. نگاهی به بستنی فروشی انداختم، چیزی نمونده بود که نوبت اون پسر نچسب بشه، به سمت دختر راه افتادمو گفتم: - سلام خانمی.♨️ برگشت و با اخم نگاهم کرد، از این همه زیبایی و معصومیتی که تو چهره‌اش بود دلم لرزید، چشم‌های گیرایی داشت، یه رنگ قهوه‌ای خاص بود چشماش، نگاهش بُرنده و بَراق بود. کاغذ شماره رو به سمتش گرفتم و سریع گفتم: - اسم من آرکانِ، می‌خوام با تو آشنا بشم.💕 اخمی کرد و شالش رو کمی جلو آور‌د با لهجه قشنگ مازنی و با لحنی تند گفت: - برو، مزاحم نشو، من نامزد دارم. نگاهی به دستای کوچیک و زیباش انداختم که مشت کرده بود، خدا رو شکر حلقه‌ای نداشت، این دختر تو این ده دقیقه بد به دلم نشسته بود، گفتم: - پس حلقت کو؟ اون زردَنبو دوست‌پسرته؟ ولش کن بابا، مشخصه که شیربرنجِ، بیا با من دوست شو.🍓🫧 به دوست پسر دختره میگه شیر برنج و بهش شماره میده😂 🍷 https://t.me/+gZTdV_0hGTBhMDQ0 ریش8صبح
58
13
دست خالی از این لیست برنمی‌گردی ممنوعـ ـه و مخصوص آخرشب‌های متاهل‌ها🤪🔞😱 سینگلا نیان که کاپل‌های عاشق این قصه‌ها با روح و روانشون بازی می‌کنه🥵🫣 https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8 https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8 12p
49
14
برای اولین بار لب ساحل دختری رو میبینه و بهش دل میده غافل از ازدواج اجباری که حانوادش براش گذاشتن‼️ و با حرص گفتم: - این ظلمِ که یکی رو مجبور کنی با کسی که دوسش نداره یک عمر زندگی کنه. چند ثانیه فقط نگاهم کرد و یخ رو گذاشت بالای ابروم و گفت: - چی قبول این ازدواج رو برات انقدر سخت کرده؟💢⚠️ جوابش رو ندادم، سنگین نگاهم کرد، مامان جوابم رو می‌دونست، فقط انگار می‌خواست از زبون من بشنوه، سرم رو پایین انداختم، پس من هم لب باز کردم و آروم گفتم: - اون دخترِ... شمالی.❤️‍🔥 مامان کمی لحنش رو تند کرد و انگشت اشاره‌اش رو به نشونه یک بالا آورد گفت: - تو فقط یکبار اون دختر رو دیدی؟ چطور انقدر دلبستش شدی؟🎀 #عاشقانه 💕🔒 https://t.me/+gZTdV_0hGTBhMDQ0 8
63
15
آرکان مرد جذاب و غیرتی که به طور اتفاقی دختری رو ترک موتور لب ساحل میبینه و... 🙈🔥 کل خونواده لب ساحل نشسته بودن و مشغول بلال خوردن بودن، من اومدم از داخل ماشین هله‌هوله ها رو ببرم تا بخوریم، که یه موتوری وارد تفرج‌‌گاه شد❌❌ دختری ترکش نشسته بود، از لحظه ورودش به تفریحگاه ساحلی نظرم رو با اون کلاه پرکی و عینک آفتابی به خودش جلب کرد😍 ایستادم و با نگاهم تعقیبشون کردم، موتور رو گوشه‌ای پارک کردن و داخل یکی از آلاچیق‌‌ها نشستن. اون پسر انگار دوست پسرش بود، نمی‌دونم چرا ولی اصلا ازش خوشم نمی‌اومد، اون دختر نگران و ناراحت به نظر می‌رسید. تند تند و با اخم صحبت می‌کرد پسر هم خیلی حرص‌درآر و آروم جوابش رو می‌داد، پسر بلند شد و به سمت بستنی فروشی رفت که شلوغ بود. گوشیم رو درآوردم و زوم کردم، چندتا عکس از دخترک گرفتم😜🙂‍↔️ پسره از دختر خوشگل و تو دل برو عکس میگیره 😌❤️‍🔥 https://t.me/+gZTdV_0hGTBhMDQ0 ۲۴
65
16
مامان برایِ اینکه نرمم کنه گفت: - عقد که خونده بشه چنان مهرش به دلت بیوفته که خودت از محبتی که نسبت بهش داری حز کنی‌.🔥 همون لحظه عمه زمرد از خانه بیرون اومد و با طعنه گفت: - هنوز حرفاتون تموم نشده؟ عاقد عجله دارن. نفس عمیقی کشیدم و راهی قبرستونِ عشق و آرزوهام شدم.❌❌ پینار چادر سفید رو پوشیده بود و مثل عروس‌های قدیم با چادر صورتِ بدون آرایشش رو پوشوند و ریز ریز گریه می کرد، فک کنم من تنها دامادی بودم که روز عقدش لباس مشکی پوشیده و بدتر اینکه تو قبرستون عقد کرده. عاقد کلمات سنگین عربی رو ادا می‌کرد و من به این فکر می‌کردم چقدر راحت زندگیم قربانیِ رسمِ مزخرفِ خونوادگیم شد‌.❗️ پسری که به زور سر سفره عقد میشینه ولی چه سفره ای؟؟عقدش توی قبرستونه😔❤️‍🩹 https://t.me/+gZTdV_0hGTBhMDQ0 20
83
17
دقیقا همون جایی که فکر می‌کنی زندگیت توی بهترین جای خودشه، یه دفعه... به سنگ قبرش نگاه کردم. سرمو نزدیک بردم و با لبخند غمگینی زمزمه کردم: «آروم بخواب نفسم... دیگه کسی نیست که اذیتت کنه. امیدوارم جات اون بالا خوب باشه. منتظرم بمون، عزیز دلم...» لبامو گذاشتم روی سنگ سرد و مکث کردم. یاد آخرین باری که بوسیدمش افتادم. ناخودآگاه با تلخی خندیدم و گفتم: «آه~ کاش به جای پیشونیت، لباتو می‌بوسیدم. اگه می‌دونستم قراره بدون چشیدن مزه‌ی عشق بمیرم، حتما اون کارو می‌کردم!» دوباره خندیدم و اینبار نرم تر از قبل لب زدم: «میرم تا بچه‌هامونو پیدا کنم. مثل جونم ازشون مراقبت می‌کنم. قول میدم نذارم جای خالیتو حس کنن. قسم می‌خورم.» شاهزاده طرد شده ای که همسرشو از دست داده و دنبال بچه هاش می‌گرده، می‌خواد برای پیدا کردن شون بره به یه شهر خیلی دور. ولی قبل از رفتن برای آخرین بار میره پیش معشوقش😢💔 https://t.me/+w_NVec6QeXUzMWQ0 13
100
18
_ حتی اگه این ازدواج یه قرارداد باشه، تو هنوزم مادر بچه های من و همسر منی. اگه مریض یا ضعیف بشی، خانواده من ضعیف میشه. فهمیدی؟ به چشمای سردش نگاه کردم و آروم سر تکون دادم: + چشم عالیجناب... پرنس خوشتیپ و زیبایی که بعد از مرگ عشق اولش، احساساتش رو از دست میده و دیگه هیچ چیز غیر از بچه‌هاش براش مهم نیست❌ تا اینکه با یه رعیت زاده ازدواج قراردادی می‌کنه که از دختر و پسر کوچولوش مراقبت کنه🥺 و دختر رعیت توی دام #عشق شاهزاده گرفتار میشه... می‌خوای یه رمان بخونی که هم ذهنتو درگیر کنه هم قلبتو؟ پس معطل نکن، بزن روی متن #فانتزی🍷 #پدر_سینگل👩‍👧‍👦 🌐🔗https://t.me/+w_NVec6QeXUzMWQ0 ریش8صبح
111
19
چهل‌تا از عاشقانه‌ترین رمان‌های پایان هفته به مناسبت آغاز فصل عاشقی؛ پاییز🍂 تقدیمتون😍🔞😍🔞😍🔞😍 فرصت عضویت محدود هستش فقط تا 12ساعت فرصت عضویت دارید😍 https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8 12p
78
20
دقیقا همون جایی که فکر می‌کنی زندگیت توی بهترین جای خودشه، یه دفعه... به سنگ قبرش نگاه کردم. سرمو نزدیک بردم و با لبخند غمگینی زمزمه کردم: «آروم بخواب نفسم... دیگه کسی نیست که اذیتت کنه. امیدوارم جات اون بالا خوب باشه. منتظرم بمون، عزیز دلم...» لبامو گذاشتم روی سنگ سرد و مکث کردم. یاد آخرین باری که بوسیدمش افتادم. ناخودآگاه با تلخی خندیدم و گفتم: «آه~ کاش به جای پیشونیت، لباتو می‌بوسیدم. اگه می‌دونستم قراره بدون چشیدن مزه‌ی عشق بمیرم، حتما اون کارو می‌کردم!» دوباره خندیدم و اینبار نرم تر از قبل لب زدم: «میرم تا بچه‌هامونو پیدا کنم. مثل جونم ازشون مراقبت می‌کنم. قول میدم نذارم جای خالیتو حس کنن. قسم می‌خورم.» شاهزاده طرد شده ای که همسرشو از دست داده و دنبال بچه هاش می‌گرده، می‌خواد برای پیدا کردن شون بره به یه شهر خیلی دور. ولی قبل از رفتن برای آخرین بار میره پیش معشوقش😢💔 https://t.me/+w_NVec6QeXUzMWQ0 8
117