150 305
订阅者
-8924 小时
-7097 天
-3 61330 天
帖子存档
تصوری فوق العاده
#ضربدری #سکس_گروهی
الان دوساله که به بندرعباس مهاجرت کردیم و به خاطر مشغله کاری که داریم نتونستیم دوست پایه ای داشته باشیم .و مهمونی و پارتی هایی که داشتیم همه کنسل شده بود یه جورایی زندگیمون یه روتین خاص گرفته بود،از شنبه تا پنجشنبه کار،پنج شنبه شب دوتایی مشروب،جمعه هم خواب.به همون نسبت هیجان سکسمون هم کم شده بود. این مدت با مهدی راجب نفس و فریبا صحبت میکردیم اما موقعیتی جور نمیشد که بخوایم همو ببینیم یا رابطه خاصی داشته باشیم.یروز که با مهدی صحبت میکردم پیشنهادی داد که خیلی وسوسم کرد،مهدی گفت خیلی دلم میخواد یروز بشینم جلو تو و نفس و سکستون رو ببینم.گفتم یعنی فقط نگاه کنی؟گفت دلم میخواد زمانی که نفس خم شده و کیرته میخوره بشینم و پشت کس تپلش رو که از وسط کون گرد و بزرگش زده بیرون ببینم،یا زمانی که میشینه روی کیرت و خودش با دستش کیرتو میذاره تو کسش ببینم.حرکتاش،آه و ناله هاتون،همه رو دوست دارم فقط بشینم و ببینم.همون روز کلی راجبش حرف زدیم و حال کردیم.منم کیرم داشت میترکید تا اینکه شب وقتی داشتیم سکس میکردیم همین فانتزی رو با یکم چاشنی به نفس گفتم،گفتم کاش مهدی هم اینجا بود و از سکسمون فیلم میگرفت.،دلم میخواد حرکت کیرمو تو کس و کونت ببینم،دلم میخواد ببینم چقدر حال میکنی.نفسم این فانتزی رو دوست داشت و با این حرفا حرکت ها و صداش بیشتر شد…میگفت خیلی خوبه.اول ازمون فیلم بگیره بعد بیا پیشمون،منم گفتم نه فقط فیلم بگیره و لذت مارو ببینه.نفس گفت اونم نخواد وقتی کیر .سیخ شدش رو ببینم فکر نکنم دیگه طاقت بیارم،اون شب خیلی حال کردیم اما فکر این حرفا و فانتزی از سرم بیرون نمیرفت.هربار که بهش فکر میکردم کیرم میخواست شلوارمو پاره کنه.هفته بعد پنج شنبه شب وقتی با نفس مشروب میخوردیم گفتم اینجا خیلی تنها شدیم.بالاخره اونجا چند تا رفیق داشتیم،هر از مدتی مهمونی بود اینجا هیچکی نیست.مهران و الهام که کلا غیبشون زده،مهدی و فریبا هم که یا نمیان اینجا یا هردفه ما رفتیم اونا نبودن.نفس با خنده گفت پس دلت برا دوستامون تنگ نشده،دلت برا سکس گروهی تنگ شده،منم گفتم نه همینجوری گفتم.همون لحظه نفس گفت الانم فکر کن اونا اینجان،چشاتو ببند تا بگم کی اینجاس.چشمامو با یه شال که روی مبل افتاده بود بست،شلوار و شورتمو هم بیرون آورد،گفت الان من پیش مهدی هستم،فریبا هم پیش تو،فریبا الان مجذوب کیر بزرگت شده و فقط به این فکر میکنه که بذاره توی دهنش،منم روس مهدی نشستم و سینه نام تو دهن مهدیه و با دستش داره کونمو فشار میده،الان فریبا میخواد کیرتو با لذت بخوره. با چشمای بسته همه این تصویر هارو جلو چشمم می دیدم و داشتم لذت میبردم،زمانی که کیرمو میلیسید فریبا رو حس میکردم،همزمان منم دستم رو کونش بود کسشو که خیس خیس بود میمالیدم.بعد منو خوابوند گفت من و فریبا دیگه طاقت نداریم.مهدی منو آورده پیشتون و میخواد منم تو حالت داگی بکنه،فریبا هم میخواد بشینه رو کیرت.از لحظه لحظش داشتم لذت میبردم.خیلی بالا بودم و نزدیک به ارضا شدن اما دلم نمیخواست تموم شه.حرکت نفس کم میکردم که ارضا نشم.نفس گفت دلم دوتا میخواد،دیگه فریبا کافیشه،بذار بشینم روت،کیرتو بکن تو کونم،مهدی از جلو کسمو بکنه.دلم میخواد دوتاتون باهم تو کس و کونم ارضا شین.دیگه نفسم بالا نمیومد.میشنیدم که مثل همیشه داره سوراخ کونشو با آب کسش میماله.یکم هم کیرمو خیس کرد و آروم آروم نشست رو کیرم.هردومون یه آه بلند کشیدیم.گفت تو تکون نخور خودم میخوام بالا و پایین شم.مشخص با که یه دستش داره کسشو میماله.من خیلی بالا و نزدیک بودم،گفتم من دیگه طاقت ندارم،گفت بریز تو کونم،دوتاتون هم بریزین،،نفس سرعتشو بیشتر کردم.منم با تمام لذت تو کونش ارضا شدم،چند ثانیه بعد هم نفس با صدای بلند و تکونای زیاد ارضا شد.نفس که دیگه حال نداشت و از روی کیرم بلند شد،چشمای منم باز کرد که با هم بریم حمام و خودمون رو بشوریم. بعد از حمام وقتی رفتیم توی تخت تو بغل گرفتمش و گفتم ممنون بابت حس فوق العاده ای که بهم دادی.حالا چجوری برات جبران کنم،نفس گفت هرجور که خودت دوست داری،گفتم دوست داری همینو ی تخیلی باشه یا واقعی،گفت بازم هرجور که خودت دوست دارم،گفتم من شاید نتونم مهدی و فریبا رو با هم برات بیارما،شاید فقط مهدی بشه.گفت هرکار کردی من راضیم منم گفتم که همین زودیا خودتو برای یه شب عالی آماده کن نوشته: نادر
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
نشدم. یه خورده متوقف شد و بازم خوردشو فرستاد داخل. کمکم داشتم لذت میبردم. راه کیرش باز شده بود و داشت تلمبه میزد.با هر تلمبه سینه های بزرگم به جلو پرتاب می شوند. کمر سفتی داشت و مثل اسب داشت کونمو میگایید. این طرز کون دادن رو دوست داشتم. کمرش سفت بود و کیرش ده دقیقه ای توی کونم بود. همه سلول های وجودم داشت لذت میبرد. اینقدر تلمبه زد که ارضا شدم. هر وقت کیر زیاد توی کونم دوام بیاره ارضای شدیدی رو تجربه میکنم. منتظر شدم که حمید هم ارضا بشه که زیاد طول نکشید و آبشو توی کونم خالی کرد. فعلا برای طولانی نشدن تا اینجا کافیه. نوشته: سارا دو شوهره
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
بزار طعمتو بچشم
#تابو #برادر
من و داداشم از بچگی یک رابطه نزدیک و صمیمی داشتیم. کار داشت به جای باریک میکشید که من شوهر کردم و اونم رفت دانشگاه. سالها بعد داداشم و همسرش به شهر خودمون برگشتند و رفت و آمدها شروع شد. خاکستر زیر آتش دوباره شعله ور شد و عشق قدیمی زنده شد. چند روز پیش با هم یک سفر شمال رفتیم و برخی اتفاقات رخ داد که اینجا کوتاه شرح میدهم. روز اول. توی آشپزخونه ویلای اجاره ای داشتم غذا درست میکردم که هوس شیطونی کردم و بیاد قدیم خواستم که کرم بریزم. حمید داداشم روی میز غذاخوری نشسته بود و سالاد درست میکرد. شوهرم و زن داداشم داشتند توی هال سفره رو می چیند. حمید گفت پس چی شد این غذا دارم ضعف میکنم. دامنم رو بالا دادم و اشاره کردم به بین پاهام که این غذا بیا بخورش. دامنم بقدری بالا رفته بود که شورت سیاهم معلوم بود. حمید لبخندی زد و یه بوس واسم فرستاد. روز دوم. رفته بودیم جنگل گردی. غروبش من و حمید روی یک تپه نشسته بودیم و حرف میزدیم. زن داداش و شوهرم پایین شام درست میکردند. گوشیم زنگ خورد . شوهرم گفت بیاید دیگه داره تاریک میشه.حمید گفت اینقدر حرف زدیم یادم رفت بشاشم. مثانم داره میترکه. یهو زیپشو باز کرد و کیرش پرید بیرون. از درازی و کلفتی کیرش خشکم زد و هاج و واج مونده بود که شاشیدنش تموم شد. بعد گفت حالا چطوری تمیزش کنم. گفتم چی رو تمیز کنی. کثیف نشده که. گفت نه ولی من عادت دارم همیشه نظافتشو رعایت میکنم. دهنمو باز کردم و کیرشو تا نیمه توی دهنم بردم. دوباره گوشیم زنگ خورد و مجبور شدیم بریم پایین. مزه کیر داغش توی دهنم مونده بود. گفتم بچهها من سیرم بالای تپه یخورده میوه جنگلی خوردم مزش معرکه بود. روز سوم. رفتیم دریا. برگشتنی شب شده بود. گفتند بساط مشروب خوری رو توی حیاط پهن کنیم. زن داداش و شوهرم رفتند سراغ منقلی که راه اندازیش کنند. حمید به من گفت سارا بیا کمک چند تا پتو متو بیاریم. رفتیم توی یکی از اتاق ها. حمید اومدم سمتم. دستشو روی شونم گذاشت که جلوی پاش بشینم. به بیرون اشاره کردم با دو دتا دست شونه هامو فشار داد. نشستم بین پاهاش. دوباره کیرشو درآورد و گذاشت جلوی صورتم. من جلوی حمید بیدفاع بودم و حتی اگر کاری نمیکرد و فقط نزدیکم حضور داشت خودمو خیس میکردم. موقعیت خطری بود. تندی براش یک ساک پرتف و عمیق زدم. آبش که اومد ریخت توی دهنم. یه خوردش هم ریخت روی صورتم. زن داداش صدا زد زنده هستین شماها؟ سریع دویدم صورتمو شستم. روز چهارم. ساعت دوازده بیدار شدیم. شوهرم گفت بریم تله کابین. زن داداش دستشو بلند کرد گفت موافقم خوراکه عکس و اینستا میشه. حمید گفت من باید ماشین رو یه سر ببرم تعمیرگاه دیسک و صفحه تموم کرده. منم گفتم از مشروب دیشب سردرد دارم میخوام دوباره بخوابم. گفتند اوکی شب همو میبینیم. وقتی تنها شدیم. رفتم توی آشپزخونه چای درست کنم. حمید هم اومد پیشم. یه در کونی بهم زد گفت زن خوشگلم چطوری است. چرا شلوار نمیپوشی هیچوقت. گفتم شماها دیوونم کردین.شوهرم میگه راحت باش هرجوری دوست داری بگرد. تو هی گیر میدی چرا کون برهنه ای؟ اینم از مصیب های زن دو شوهره است. حمید خندید و بغلم کرد. وقتی جدا شد سینه هامو لمس کرد. با دستهاش ممه هامو گرفت و یه خورده فشار داد. گفتم بالا سر کتری وایسا من برم بشاشم. بلندم کرد و روی کابینتگذاشت. گفت همینجا بشاش . آبی که ازاین کس بیاد پاک و مقدسه. داشتم اعتراض میکردم که شورتم رو درآورد. شروع به شاشیدن توی سینک کردم. وقتی تموم شد یه مشت آب آورد و کسمو شست. گرمکنش رو داد پایین و کیرش پرید بیرون. پاهامو باز کرد و با کیرش شلاق وار چند ضربه به چوچولم زد. گفتم نکن حیوون این دیگه زیاده رویه. گفت داخل نمیکنم فقط تست میکنم. کیرشو از سوراخ کونم تا چوچولم میمالید و دوباره تکرار میکرد. کسم آب افتاد و ترشحاتم چاکمو خیس کرد. یه آه بلند کشیدم. گفت بزار طعمتو بچشم. فرصت نداد اعتراض کنم. پاهامو بلند کرد و کس و کونم هوا شد. بهچشم دیدم کیر درازش به آرامی توی شکمم گم شد. کیرش کاملا غیب شده بود. باورم نمیشد این کیر بزرگ رو تونسته بودم اداره کنم. ولی اینقدر حشری شده بودم جا برای چند سانت دیگه هم داشتم. با دست به سینه اش زدم و از خودم جداش کردم. گفتم دیگه داری پررو میشی. گفت حالا با این کیر سیخ شده چکار کنم. حداقل بزار از کون بکنمت. از کون که دیگه اشکال نداره. پایینم گذاشت و رفت پشتم. گفتم بزار برات ساک بزنم آبت بیاد دست از سرم برداری. گفت خجالت بکش این کون سفید و خوشگل رو میدی به غریبه ولی کیر من خار داره؟ چاک کونمو باز کرد و یه تف انداخت روی سوراخ کونم. با انگشت تف رو وارد سوراخم میکرد. بعد دو انگشتی کونمو باز کرد. هر چند زیاد به شوهرم کون داده بودم ولی نگران سایز بزرگ کیر داداشم بودم. خوشبختانه کاربلد بود و جوری که کونم گذاشت زیاد اذیت
داستان من و غزل
#دوست_دختر
چند وقتی بود که خیلی حشری بودم همش دنبال یکی بودم که کیر داغ و کلفتمو بزارم توش که من با غزل تو یکی از گروه های تلگرام آشنا شدم بعد از چند شب چت و آشنایی بهم پیشنهاد سکس داد من کلا شوکه شدم فکر نمیکردم بهم پا بده بالاخره من رفتم خونشون سمت قلهک بود غزل خونه مجردی داشت هیچی رفتم خونه غزل همین که وارد شد یه بیکینی سیاه تنش بود رفتم داخل خونه خیلی هات بود همون جا چند دقیقه ای لب و بوسه کردیم گفتم نمیخوای از ما یه پذیرایی بکنی بیکینی کند کسش آورد جلوم گفت اینم پذیرایی منم شروع کردم به لیس زدن چوچول صورتیش بعد که حسابی کسش داغ شد گفتم بخواب قشنگ روغن کاریت کنم غزل خوابید منم شروع کردم کامل چربش کردم و ماساژش دادم همین که ماساژش میدادم هی اه اه میکشید منم خیلی حشری شده بودم و کیرم داشت منفجر میشد از این همه زیبایی و ابهت غزل بعد ۱۰ دقیقه که ماساژ تموم شد آروم کیرم از پشتش گذاشتم تو کوسش اینقدر کوسش گرم بود که اینکار کیرم کرده بودن تو ظرف آب جوش یه چند دقیقه ای که کوسش گاییدم دیدم داره این میاد همین که نزدیک بود آبم بیاد به غزل گفتم ابم کجات بریزم گفت میخورم واااای هیچ وقت یادم نمیره این صحنه اینقدر خوب کیرم ساک زد که حس میکردم کل وجودمو داشت میکشید خیلی تجربه خوبی بود نوشته: آریا
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
همون حالت گفت رو شکم بخواب خوابیدم به شکم و اومد نشست کنار ک.مک یکم ژل ریخت بازیش داد و کیرشو ژلی کرد و آروم خوابید روم و یهو فشار داد . انگار یهو کل بدنم برق گرفت یهو کیرشو کرد تو کونم قشنگ عین گلوله رفت داخل ولی جر خوردم قشنگ اونقدر بد اولش کرد که زخم شد و شروع کرد به خون اومدن ولی ارباب شروع کرد به کردن درد جر خوردن از یه طرف از یه طرفم درد کردن همه وجودم گرفته بود چند دقیقه ای همونجور تلمبه زد و بعد برگشتم به کمر پاهام انداختم رو شونه هاش و از جلو کرد .بعد خوابید رو کمر و گفت بیا روش ببینم اونجا بود که دیدم چقدر خون اومده و چقدر درد داشتم اصلا براش مهم نبود پاهامو گذاشتم اینور اونور بدنش حالت دستشویی نشستم روش تا ته رفت برام و گفت قشنگ بالا پایین شو .انقدر بالا پایین شدم که کل بدنم میلرزید تو اون حالت چند تا سیلی هم خوردم کف پاهام هم میسوخت شدید بعد همون حالت برگشتم و پشتم بهش بود و بالا پایین میشدم چون کونم سمتش بود از بغل چ.ب رو برداشت و شروع کرد به زدن وای کونم زخم بود و می سوخت و از روش میزد از یه طرفم درد جر خوردن کونم اسپری کارشو کرده بود و نمی اومد آبش بعد گفت پاشو بلند شدم کف پاهام مثل زغال میسوخت یکم خم شدم و وایسادم و کیرشو هول داد تو کونم و رفت داخل همونجا سرپا برام میزد 2دقیقه 3دقیقه 5دقیقه و قشنگ 15 دقیقه اون مدل برام زد و یهو گفت داره میاد من که کلا کیرم خواب رفته بود ولی اون با شدت زیاد زد و ریخت تو و بعد رفت تکیه داد نشست و گفت اوف خسته شدما امروز .چطور بود توله؟ منکه قشنگ درست درمون زجر کشیده بودم و جر خورده بودم با حالت گریه و خنده گفتم هوم پاره شدم نمیدونم شاید اون لحظه آسیب جسمی برام لذت بخش نبود ولی کف پاهام باسنم دهنم کونم هم روش هم داخلش جرواجر شده بود . رفتیم دوش بگیریم وقتی آب می خورد به زخمام میسوخت و مایی که هر روز میومدیم برا سکس قرار بود فردا چی بشه؟ ادامه دارد. نوشته: امیر برده
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
پامو زیاد بخوری .عاشق شلاق زدن بود اونم با حد نهایت خدا به دادم برسه من: باشه احسان فردا میریم ویلا؟ احسان: اره یه چیزم میگم منو چی باید صدا کنی؟ من : هر چی بگی احسان: مگه برده من نیستی از این به بعد ارباب بزرگ و شاهنشاه و صاحبم صدا میکنی منم تورو توله سگ و برده صدات میکنم من: چشم ارباب احسان : آفرین .از فردا بردگیت سخت تر میشه میدونید احساس میکردم احسان دنبال این بود من همین چیزارو بگم و زود منو برده خودش کنه .خوشحال بودم که به نتیجه رسیدم و همه چی اوکی شه بود ولی یکم ترسیده بودم احسان: راستی از رفتارام ناراحت نشو از این به بعد .رفتار ارباب و بردگی رو یاد میگیری کم کم چشم ارباب صبح شد و دوباره رفتیم ویلا دم در وایسادم ارباب گفت ورودی در بشین چشم چهار دست و پا بیا پیشم .همونجور چهار دست و پا رفتم کنارش نشستم لخت شده بودم یکم حس حقارت داشتم یکم خجالت میکشیدم ولی اینکه به حسم رسیده بودم هم برام جالب بود خوب بخواب رو زمین به پشت خوابیدم رو زمین ارباب پاشد و اومد وایساد کنار سرم یه پاشو بلند کرد در حالی که جوراب پاش بود و محکم گذاشت رو صورتم و فشار میاد بو کن قشنگ بو کن چطوره بوش قشنگ نفس بش قشنگه ارباب با انگشتای پاش دماغمو گرفته بود و هی فشار میاد و با کف پاش ضربه میزد رو صورتم همونجور که پاش رو صورتم بود .در بیار جورابامو یکی یکی زود باش جوراباشو در اوردم همونجور با پای لخت و زیباش کف پاشو میکوبید رو صورتم و میگفت بو کن بینی مو میگرفت با انگشتاش و فشار میداد خوب دهنتو باز کن قشنگ قشنگ باز کن دهنم باز کردم از بالا پاشو کرد تو دهنم …جا کن پامو جا کن تو دهنت قشنگ و شروع کرد به فشار دادن ای دهنم داشت جر میخورد تا نصف پاش تو دهنم بود و دهنم داشت جر میخورد قشنگ چند بار اوق زدم و کم مونده بود بالا بیارم بخور برام قشنگ جا بده و بعد پای دیگشو اورد و کرد تو دهنم و بعد پاشنه پاشو اورد گذاشت روی دهنم و گفت جا کن پاشنه پام تو دهنت و محکم رو دهنم ضربه میزد انقدر تو اون حالت حالم یجور شد و تحقیر شدم که یهو اشکم سرازیر شد و گریه کردم زبونت در بیار قشنگ .زبونمو در اوردم و کف پاشو میکشید رو زبونم بلیس بعد دوباره پاشو میکرد تو دهنم و اوق میزدم هوم خوبه؟ لذت میبری برده؟ سعی کن پامو قشنگ بخوری تا جا داره بکن تو حلقت و هی ادامه میداد بعد جوراباشو برداشت و گفت دهنت بازتر کن .دهنم داشت پاره میشد دیگه .دهنم باز تر کردم جوراباشو کرد تو حلقم و پشتش هم پاشو کرد تو دهنم اوی الانه که بالا بیارم از فشار با پای دیگش رو صورتم سیلی میکشید و محکم میک.بید با پاش و با پاشنه پاش میزد تو سرم بعد رفت یه میز آورد همانطور که دراز کشیده بودم زود پاهات بیار بالا ببینم بزار رو میز و تکون نده اصلا چشم ارباب رفت اتاق و کمربند و یه شاخه آورد .شاخه درخت بود که صیقل داده شده بود و کلفتم بود کمربند بلند کرد و شترق … خوب توله سگ هر ضربه میزنم میشماری پاهاتم تکون نمیدی وگرنه تنبیه میشی چشم شترق1شترق 2شترق3و… تا 8 تا 9 تا ضربه اول اوی بود ولی بعدش کم کم درد بیشتر شد و هر ضربه درد خیلی شدیدی وارد می شد بهم ای ارباب خیلی درد دارم اخ اخ سوختم .بخدا درد دارم .کمربند انداخت اونطرف و چوب برداشت یه چوب بود که موقع تکون دادن قشنگ صدای زوزه باد میداد و بلند کرد و خوابوند کف پام اخ ای انگار اب جوش ریختن کف پام .از درد داشتم قشنگ گریه میکردم و ناله میکردم و بعد 20 تا ضربه ناخودآگاه پامو کشیدم . چرا پاتو برداشتی مگه نگفتم برندار ارباب بخدا سوختم خیلی درد داره تورو خدا رحم کن خواهش میکنم اوی بخدا خون اومد از پام تاول زد نمیتونم راه برم دیگه خفه شو بزار بالا باشه بزن یکم اروم بزن دوباره چوب گذاشت کنار و کمر برداشت پاهام داشت منفجر میشد و می لرزید قشنگ ضربات دوباره شروع شد ده تا زده بود که دوباره پاهامو کشیدم …اخ مردم سوختم تورو خدا ارباب بخدا مردم برگرد به شکم .برگشتم و شروع کرد به زدن تو باسنم چنان صدای شترق شترق بلند میشد موقع زدن که نگو قشنگ موقع زدن لرزش کونمو میدیم که با چه شدتی میزنه زمین و زمان چنگ می زدم و آروم نداشتم حدود 30 تا ضربه سخت زد با هر مصیبتی بود تحمل کردم .قشنگ باسنم تاول زد و زخم شد و کف پاهام هم می سوخت و زخم شده بود رفت نشست و گفت بیا بشین رو روم نشستم و گفت شروع به ساک زدن کن ساک میزدم و سرم میگرفت فشار میداد تا ته باور کنید برا اولین بار بود تو دهنم زخم شد اونقدر پاشو کیرشو کرد تو دهنم چند دقیقه ای خوردم گفت برو از اون طرف کیفمو بیار رفتم کیفشو خوردم درشو باز کرد یه اسپری بود زد رو کیرش قشنگ بعد پاهاش دراز کرد گفت تا کیرم بی حس یشه برو شروع کن به خوردن کف پاهام یه ده دقیقه ای خوردم و واقعا لذت بخش بود ولی درد کف پا و باسنم خیلی بد بود بعد ده دقیقه ارباب بلند شد و بمن رو
ی بگی اون دیگه چیه احسان: اره قبلا اینطور بود ولی برده قبلیم منو اگاه کرد و الان همشو بلدم من: راستی گفتی پای چرک و کثیف بدنم یجور شد حشری شدم احسان: پای کثیف دوس داری ؟ من: اره.راستی تو ارباب بودی گفتی پس شلاق داری؟ احسان: خخخ.تا دلت بخواد من:درد داره؟ احسان: خوب معلومه درد داره در حدی که شاید پشیمون بشی من: نه من پشیمون نمیشم احسان: فردا صبح میریم ویلا و من یه نمونه برات از حست اجرا میکنم تا ببینی در واقعیت هم خوشت میاد یا نه بعدش میتونی بگی چطور باشه من: اخ جون باشه صبح شد با هم رفتیم ویلا درو باز کرد و وارد شدیم خوب بیا بشین کنارم رو زمین نشستم کنارش رو زمین و احسان هم رو مبل بود خوب پاشو و لخت شو کامل و لباسات در بیار تمام لباسام درآورد و و نشستم برو یه میز بیار و بشین کنار میز میز اوردم و نشستم احسان پاهاشو دراز کرد و جوراب سیاه پوشیده بود .خوب صورتتو نزدیک کن و نفس عمیق بکش صورتم نزدیک کردم و شروع کردم به نفس کشیدن .اوف بوی پا و جوراب میداد زیاد غلیظ و شدید نبود ولی بوشو حس میکردم چطوره؟ خوبه دوست دارم خوب بو بکش و بده داخل و لذت ببر خوب الان اروم جورابمو در بیار با احترام چشم جوراب دراوردم .پاهای زیبای احسان جلو روم بود چقدر تمیز سفید نرم خوشگل زیباترین پاهای عمرم بود احسان: خوب الان اروم نزدیک شو بو کن و شروع کن به خوردن لیس بزن انگشتامو بخور و حستو تجربه کن شروع کردم به لیسیدن و خوردن چقدر حال میداد بهم طعم آنچنانی نمداد یکم بو داشت و خیلی لذت میبردم ولی کثیف هم نبود زیاد همینجور ادامه میدادم بعد رفتم سراغ پای بعدی و خوردم فکنم یه ده دقیقه میشد که احسان گفت چطوره؟ گفتم عالی دوس دارم خوب بچرخ چرخیدم یه کمربند بود کنارش برداشت و بلند کرد و شترق کوبید رو باسنم اخ اخ …یکی دیگه یکی دیگه یکی دیگه اوی ای سوختم چه درد زیادی احسان: چطوره خوبه؟ لذت میبری؟ من: ای اره ولی درد دارم یجور درد میسوزه اوخ اوخ احسان: میتونی 100ضربه تحمل کنی من: منکه رنگم پریده بود با ترس گفتم اره یکم اروم میشه اولش احسان خندید و گفت مگه دست تو هست اروم بزنم و شروع کرد به زدن خوب من میزنم و توام بشمار شترق6…شترق7…شترق10و… ضربات یکم اروم تر کرد و قابل تحمل بود ولی درد داشتم خوب …شترق 50 برای امروز کافیه پاشو برو نگاه کن ببین رفتم جلو اینه اوخ اوخ سرخ سرخ حتی یکم سیاه هم شده بود تازه اروم میزد خوب چطور بود؟ عالی بود یکم درد دارم ولی حسش خیلی دوست دارم از پاهاتم میزنم بعدا احسان: خوب کونت امادست؟ من: اره تخلیه زدم باشه برو رو صندلی سگی شو رفتم و سگی شدم کونم دادم بالا احسان اومد کنارم و چسبید بهم یکم ژل ریخت رو کونم و کیرشو پر ژل کرد و گذاشت لب کونم و فشار داد . ای ای ای اروم ای ای خیلی میسوزه اوخ اوخ ای رفت داخل ای ای جر خوردم تحمل کن شل بگیررر آروم آروم تلمبه ها بیشتر شد و میزد و حال میکردم ای ای درد دارم کم کم زیر تلمبه ها داشت آبم میومد احسان داره ابم میاد ای داره میاد احسان : اوکی بزا بیاد مال منم میاد و سرعت تلمبه هارو زیاد کرد و میکوبید برام و یهو چند تا آه بلند کشید و ریخت تو کونم منم ابم اومد اوخ ولو شدم رو تخت و احسان هم نشست چندتا نفس عمیق کشید و پاشد رفت دستشویی بشوره خودشو و بیاد بعدشم من رفتم چقدر حس قشنگی بود درسته همراه درد بود ولی عالی بود این برام شروع بردگی بود برا احسان رفتیم خونه و دوباره پیاما شروع شد احسان: خوب چطور بود امروز لذت بردی ؟ تونستم حستو بهت منتقل کنم من: اره عالی بود لذت زیادی داشت فقط زمانش کم بود احسان: عجله نکن روز اول بردگیت بود .چطور بود پاهام؟ خیلی خوشمزه و خوردنی عالی ولی فکنم یک بوی شامپو میداد دوس دارم بوی پا بده بیشتر یکم کثیف باشه احسان : نه حموم دیروز رفته بودیم دیگه کثیف هم میشه کونم هم عالی میکردی چرا فقط یک پوزیشن میزدی؟ احسان: چون ابم زود میاد باید اسپری بزنم برا دیر اومدن شلاق چطور بود؟ من: شلاق یکم درد داشتم و بعضا دردش زیاد میشد ولی خیلی دوست دارم حسشو احسان: ببین فقط بحث حس نیست باید در واقعیت از دردش لذت ببری تازه من یه چیزی رو تو این حس خیلی دوست دارم که باید برام انجام بدی من: چی؟ احسان: باید زیر شلاق هام دوم بیاری عاشق شلاق زدنم من: چشم سعی میکنم احسان: سعی به درد نمیخوره باید تحمل کنی اگه میخوای چیزای دیگه رو بدست بیاری باید زیر شلاق هام با پیروزی بیرون بیای من: مثل امروز؟ احسان: چی مثل امروز؟ من: امروز پیروز شدم ؟ احسان: خ.امروز که دست گرمی بود تازه میگفتی اروم تر .نه این اروم بود تو ده برابر این محکم و 10 برابرم تعداد حساب کن پیش خودم گفتم خب برده قبلیتم بخاطر این فرار کرده بود دیگه .خدایا نکنه پشیمونم نکنی ها .من دوست دارم احسانو استرس گرفته بودم بجای اینکه بگه دوست دارم مثلا کون زیاد بکنم یا
ن پاهاش اینقدر زیبا باشه فک کنم سایز پاهاشم نهایتا 41 بود وای خدا میشه این پاهارو خورد چقدر دوست دارم این پاهارو بخورم و بلیسم چطور باید بهش بگم نکنه خوشش نیاد میدونید علاقه به پا و اینجور حس ها جوریه که خیلی ها دوس ندارن و شاید خوششون نیاد ولی من واقعا عاشقش بودم خلاصه دوش گرفتیم و زیر دوش هم یکم شلوغ بازی کردیم و دراومدیم لباس پوشیدیم و برگشتیم خونه شب بود و اون جرقه اصلی اینجا خورد احسان یه چیزی میخوام بهت بگم جانم بگو چیزی شده من: نه چیزی که نشده ولی یه چیزایی هست دوس دارم بهت بگم بگو راحت باش من: والا چطور بگم در مورد علاقه به بعضی چیزا هست که خجالت میکشم بگم بهت ولی خیلی دوست دارم احسان: ببین من گفتم اگه دوس داری بکنی مشکلی نیست بازم میگم بهت خودت گفتی دوست دارم تو بکنی من: نه عزیزم اصلا بحث این نیست یه چیزای دیگست .ببین من قبل رابطه میرفتم اینترنت و سایتای سکسی و بعضی فیلما میدیدم که خیلی خوشم میومد دلیلشم نمیدونم چیه ولی فکر میکردم همشون فقط فیلمه ولی وقتی باهات آشنا شدم الان میبینم میشه و واقعیه ولی نمیدونم تو خوشت میاد و چطور باید گفت و اصلا نرماله این خواسته ها و حس ها یا نه احسان: خوب بگو ببینم چیا دوس داری که به نظرت خیلی عجیبه من: من دیروز وقتی رفتیم حموم پاهاتو دیدم و عجیب غریب عاشق پاهات شدم وقتی نگاه میکردم به پاهات یه حس خیلی عجیبی داشتم خیلی دوست داشتم .قبلا تو فیلما دیده بودم که دو تا دختر میشینن و یه نفرشون میره پای یکی دیگه رو میخوره و میلیسه و خوشم میومد وقتی پاهای تورو دیدم بدجور دلم میخواد احسان: هوم چه جالب پس فتیش پا داری .عاشق پا هستی من: اره خیلی نمیدونم چرا احسان: ببین برا بعضی چیزا دلیل نمیخواد .این یه حس جنسیه که خیلی ها دارن منتها مدلش فرق میکنه من:یعنی چطور؟ احسان : ببین تو سکس دیدی دخترا لاک میزنن ؟ یا کفش میپوشن خوب این یک نوع حس جنسی باعث تحریک میشه یا جورابای رنگی یا مثلا خوردن پا در حین سکس یه نوع لذت جنسیه ولی یه نوع فتیش پا داریم که متفاوته و طرف دوست داره کامل پای طرفو بخوره و با اون کار ارضا میشه من: اره منم اینجور خوشم میاد فکر نمکردم پاهات زیبا باشه ولی زیباست احسان: بخاطر اینکه من خودم به پا علاقه دارم و به پاهام میرسم من: واقعا یعنی فتیش پا داری؟ احسان : میگم دیگه متفاوته برا من علاقه به پای خودم هست که طرف به پاهام برسه و ازش نگهداری کنه من: وای خدا یعنی میشه من اون پاهارو بخورم احسان: اره باورت نمیشه من: نه واقعا فکر میکردم بدت بیاد احسان: فتیش پا قشنگه و لذت بخشه مخصوصا پاهای من که زیباست من: اره واقعا زیباست پاهاتون . احسان: خوب دیگه چی ؟ دوس دارم خوب بدم بهتون و زیاد بکنین .نمیدونم چرا سکس که زود تموم میشه زیاد جالب نیست دوست دارم زیاد باشه تازه یه فیلم هم میدیدم طرف شلاق میزد اونم دوست داشتم احسان: میدونی اینا یعنی چی ؟یعنی تو حس بردگی داری من: یعنی بده ؟ احسان: من گفتم بده؟ این حس واقعی تو هست و تو اینجور لذت میبری من:من اره ولی شما چی ؟ شما دوست دارین؟ احسان: ببین من یه چیزی میخوام بگم ولی ناراحت نشو من: آه کاش نمیگفتم از چشمت افتادم احسان: تو چرا هی از خودت حرف در میاری به حرفم گوش کن با …من قبل تو با یکی تو رابطه بودم و جریانش اینه که از من خواست بیاد تو رابطه و بعد گفت برده هست و من یه مدت برده داری کردم ولی خوشم نیومد ازش و ولش کردم من:واقعا قبل من ؟ چی شد چرا؟ احسان: ببین ناراحت نشو مال قبله شده دیگه .هیچی گفت عاشق بردگی و خدمتم ولی اخلاقش بد بود و منم پس زدم بره پی کارش و همه چیو میدونم از این حس من: خودت خوشت میومد از برده داری یا ؟؟ احسان:ببین من اخلاقم تنده و آدم مقتدری هستم ولی عاشق توام و دوست دارم لذت ببری و این حس ارباب بودن و بردگی برام لذت بخشه به شرطی که واقعی باشه و من ارباب سخت گیری هستم من:نمیدونم چرا خوشم میاد احسان: چون برده هستی عزیزم این حس تو هست و در آخر حس تو گفتی من: الان چی میشه من دوست دارم احسان : ببین حد و لیمیت بردگی باید مشخص بشه بعد شروع میکنیم حد و لیمیت بردگیت چقدره؟ فقط در حد پا خوری و شلاق خوردن و سکس خشن ؟یا چیزای دیگه هم دوست داری من: ببین من واقعا اولین بارمه و این حس ها هم بوجود اومدن تو ذهنم و خیلی دوست دارم لیمیت یعنی چی؟ لسمیت یعنی بعضی رفتارهارو دوس نداری مثلا شلاق میخوری ولی شدتش رو زیاد دوس نداری این میشه لیمیت ولی اگه شدتش مهم نباشه میشه بدون لیمیت تو همه چیزه مثلا پا میخوری چطور پایی ؟ تر تمیز و خوشبو ؟ یا کثیف و عرق کرده و چرک؟ من: خوب من باید تعیین بکنم الان اینارو؟ احسان: برده که تعیین نمیکنه ولی میتونه بگه چی دوست داره چی نه که ارباب مسلط بشه من: احسان من اصلا باورم نمیشه تو این چیزارو بلدی مگه میشه .من فکر میکردم برگرد
لم شکنجه و شلاق و لیسیدن پا خوشم میاد نمیدونستم چی بگم و می گفتم ولش کن بابا رابطه به این خوبی قشنگ جلو برو دیگه عصر بود من و احسان رفتیم بیرون و بالاخره تونستیم یه ژل و کاندوم بخریم و قرار شد فردا بریم ویلا و باز با هم باشیم صبح شد منو و احسان سوار آژانس شدیم و رفتیم ویلا رسیدیم همانجا سریع لب بازی شروع کردیم و همدیگرو لخت کردیم و افتادیم به جون هم همه جای همو میخوردیم لیس میزدیم بعد رسیدیم به کیرامون .من برا احسان اون برا منو میخورد و بعد چند دقیقه دوباره احسان خوابید و گفت بیا امیر فقط اروم من اومدم بالا سرش یکم ژل زدم انگشتم ژلی کردم و فرو کردم داخل و همینطور عقب جلو میکردم و بعد دوتا انگشت و همینجور ادامه دادم بعد اروم ژل زدم سر کیرم .خوابید رو احسان و کیرمو سر دادم رفت داخل احسان:اوخ اروم ای ای اروم اروم فشار دادم و یهو داخل رفتن کیرم خودم احساس کردم خیلی تنگ بود خیلی خیلی هم داغ کیر به زور عقب جلو میشد لاصه طولی نکشید که با چند ضربه تلمبه ارضا شدم و خالی کردم تو کونش ای ابم اومد احسان: جدی؟ کجا ریختی ؟ رو باسنم؟ من: نه یهو اومد دیگه ریخت تو احسان:وای ریختی داخل .عیب نداره ولی دیگه نریز داخل و سریع رفت شست ببخشید یهو اومد دیگه نتونستم کنترل کنم اخه خیلی هم زود اومد فکر کنم یه دقیقه هم نشد اصلا یه جوری شد من بدم اومد یه لحظه خودت برگشتی خودت کون میدی خودتم ناراحت شدی از همونجاها بود که فهمیدم انگار فقط برا رفع دوستی و وظیفه و برداشت اشتباه اینکارو میکنه در حالی که من عاشق دادن بهش بودم اصلا من چرا بهش نمیگم؟ مگه اون بمن نگفت منم بهش میگم اون روز گذشت و شب بود من:احسان یه چیزی بگم؟ احسان: جانم اره چیزی شده؟ من:نه چیزی که نه ولی تو اون روزو امروز تو ویلا خوابیدی و گفتی بیا بکن درسته؟علاقه داری دیگه درسته ؟ احسان: خوب برا اینکه پسرا کردن رو دوس دارن و توام پسری و اینکه خجالتی هم هستی یکم گفتم تو رابطه بهت حال بدم و راضی باشی یعنی این جواب جالب بود احسان میتونست بگه چون عاشق دادنم چون عاشق زیر تو بودنم ولی بجای این چی گفت؟ فقط حس انجام وظیفه رو گفت من: اهان یعنی بخاطر من بود خودت حال نمیکنی؟ احسان: چرا میکنم من: میشه یه چیزی بگم خوب بگو دیگه چیزی شده یا خوشت نیومده؟یا… من: نه نه اصلا اصلا حرفم چیز دیگست میشه …میشه…توهم بکنی؟ احسان:چی؟ منم بکنم ؟ ببین بخاطر درد کشیدن یا اون اتفاق داخل کونم ابت ریختی مشکلی نیست . من: نه نه من میخواستم بگم ولی خجالت کشیدم میشه بکنی؟ احسان: مطمئنی دوسم داری و به خاطر من نیست؟ نه بخدا دوست دارم خواهش میکنم احسان:باشه من: دوست داری بکنی ؟ راستشو بگو ؟ احسان: اره دیونه خیلی من: پس چرا نگفتی یعنی چی؟ احسان: ببین من ازت خوشم اومده و میخوام باهات باشم ادم خوبی هستی .گفتم اکثریت اینجور دوس دارن منم راضی نگهت دارم دیگه. من: اوه یعنی دادنو دوس نداری؟ احسان: چرا مگه ندادم من: اصلا ولش میشه بکنی لطفا باشه میکنمت درد داره ها یکم من: عیب نداره عادت میکنم صبح شد بازم سوار آژانس شدیم و رفتیم ویلا .بازم لخت شدیم لب بازی کیر بازی عشق بازی کردیم بار اولم بود استرس داشتم ولی خیلی هیجانم بالا بود خوب چیکار کنم احسان: ببینم تخلیه زدی ؟ موهاشو زدی قشنگ من: چی نه بلد نیستم پاشو برو دستشویی تخلیه بزن شیلنگ بزار دم سوراخش آب پر بشه داخل بعد فشار بده تمیز شه / من:تو کرده بودی؟ اره صبح چون میدونستم باید بدم رفتم دستشویی اولین بار بود شیلنگ گرفتم و چن بار این کار کردم تا تمیز نمی شد من اومدم خوب چه مدلی دوست داری ؟خوب میخوای سگی شو ببینم سگی شدم احسان یکم ژل زد و قشنگ با انگشتش سوراخم باز کرد و میگفت شل کن برام بلند شد کیرشو گذاشت لبه کونم و اروم فشار داد اوی ای ای درد دارم اروم باش یکم شل بگیر ناخودآگاه داشتم رو تختی رو چنگ میزدم و یهو کیر رفت داخل ای ای ای بزرگه درد دارم احسان اروم شروع کرد به عقب و جلو کردن فقط اه و ناله میکردم و درد داشتم اصلا راحت نبود میگم شل بگیر هم تنگی هم سفت میکنی باشه اوی اوی و همینطور تلمبه ها آغاز شد و چند دقیقه بعد داره میاد آبم و یهو کیرشو در آورد و ریخت رو کونم چنتا نفس عمیق کشید و پاشد رفت دستشویی منم همینطور موندم یکم و بعد احسان با دستمال کونم تمیز کرد و آبشو پاک کرد چطور بود ؟پردمو زدی خخخ اره اولی بارت بود ولی باید شل کنی شل بگیر موقع دادن اخه نمیشد بدنم خودش سفت میکرد میدونم باید اروم شل بگیری تا راحت برات تلمبه بزنم احسان: بریم دوش بگیریم ؟ باشه بریم رفتیم برای دوش و اولین بار بود که من اونجا پای احسان رو دیدم وای خدای من اصلا باورم نمیشد چقدر پاهاش زیبا بود پاهایی تمیز مرتب ناخنهای گرفته شده خوشگل پایی بدون زخم و تاول چشمم مونده بود تو پاهاش چقدر این پاها قشنگه .اصلا باورم نمیشد احسا
اریک شه بریم پشت در بیارم برات یکم گذشت هر دو حشری و داغ بودیم رفتیم پشت یه ساختمان و احسان شلوارشو یکم شل کرد زیپ باز کرد و کیرشو دراورد جونم یه کیر حدودا 15 سانتی سفید و تر و تمیز و خیلی به دلم نشست احسان: دوست داشتی؟ ساکرم میشی؟ من: اره ولی کجا تو بیرون که نمیشه احسان: حل میکنم نگران نباش.بزار ببینم میشه امروز همین جاها برام بخوریش یکم صبر کردیم یه جا خلوت پیدا کردیم احسان کیرشو ز وسط زیپ داد بیرون و تیشرتشو انداخته بود روش تو یه موقعیت خوب بود که زود سرمو بردم و شروع کردم به ساک زدن اوف واقعا چقد لذت میبردم چقدر قشنگ بود حسش. قشنگ کیرشو تو دهنم و گلوم حس میکردم همینجور ادامه میدادم که یهو احسان شروع کرد به آخ اوخ کردن. احسان: بخور قشنگ که داره میاد کجا بریزم من: بریز بریز میخورم احسان: اه اه اوی داره میاد بخور …اه اه اومد من: قورت دادم ابشو .طعم آنچنانی نمی داد و نرمال بود ولی چسبید خیلی. احسان ارضا شد و من تو اوج دیوانگی بودم احسان: بریم دیگه خوب شد کسی هم ندید مارو خدارو شکر جدا شدیم و برگشتیم من رسیدم احسان منم رسیدم چطور بود؟ من:عالی عالی لذت بردم کاش یه جا بود راحت تر بودیم . خلاصه چند روزی باهم بودیم و همه چی به صورت نرمال بود چندتا جا با هم خرید رفتیم غذا خوردیم یکم هم شلوغی کردیم ولی من هنوزم چیزی در رابطه با حس هام بهش نگفته بودم و احسان چیزی نمیدونست احسان:عزیزم یه چیزی میخوام بهت بگم چون بهت اعتماد دارم دیگه و فهمیدم آدم خوبی هستی من: چه خوب جانم بگو احسان: ببین من مکان دارم میخواستم اشنا بشیم تا بهت بگم یکم در نظر بگیر که الان نمیشه به کسی اعتماد کرد من: واقعا خونتون؟ خطری نباشه؟ احسان: نه عزیزم باغ هست .ما بغل شهر باغ داریم اکثرا آخر هفته ها میریم و اغلب صبح ها بخاطر شغل پدرم خالی میشه یا عصرا میرن یا آخر هفته .بعضا هم خودم میرم من: اوم چه جالب .یعنی میشه رفت؟ احسان: اره یکم دوره ولی ارزش داره باید با آژانس بریم و بیایم .مشکلی که نداری؟ من: نه چه مشکلی راستی استخرم داره؟خخخ احسان: اره چرا نداشته باشه حالا میای میبینی دیگه.فردا میخوای بریم ؟ من: اره . صبح شد قرار گذاشتیم و سوار آژانس شدیم و رفتیم ویلای لوکسی بود و بزرگ تو اطراف بالا شهر هم بود یعنی من اونجا زدم به خال که این احسانه بدجور بچه پولداره .البته از رفتارش معلوم بود ولی خداییش برام مهم نبود برا من مهم اون دوستی و حس بود که میخواستم بگم رسیدیم یکم ویلا گشتیم حرف زدیم .منو برد و استخرم نشون داد و گفت بیا اینم استخر .خالیه باید پر بشه میخوای پرش کنم برات؟ نه نه ول کن حالا بعدا رفتیم و داخل نشستیم یخچال هر جور خوردنی و خوراکی بود کلا جای باحال و لوکسی بود چیزی میخوری امیر ؟ نه حالا بیا بشین .دو شات شراب اورد و نشستیم خوردیم و اروم اروم چسبیدیم بهم و شروع کردیم به لمس بدن هم و لب شروع شد عاشقانه لب میرفتیم دستای همو فشار میدادیم و من دستم بردم کیر احسان گرفتم در حالی که داشتیم لب میگرفتیم باور کنین دوس داشتم همونجا باسنمو فشار بده ولی انگار هنوز قفل بود برام اون شرایط و گفتنش شلوارامون دراوردیم و لخت شدیم من برا احسان شروع کردم به خوردن و اونم برا من میخورد باز لب میرفتیم چند دقیقه گذشت و احسان نزدیکم شد و گفت خجالت نکش از من دوس داری بکنی؟ گفتم والا اخه اخه نداره بیا روم .رفت رو شکمش و خوابید رفتم روش یکم مالوندم خودمو بهش و بعد پا شدم کونشو یکم مالش دادم سوراخشو تفی کردم اروم کیرمو یکم چرب کردم با تف -چیز دیگه نداشتیم اون لحظه .اروم سر کیرم گذاشتم و فشار دادم احسان: اوی اوفف اخ آخ سوختم اروم اروم .در بیار بیشتر خیس کن باشه احسان: ا ای بزار ببینم …اوخ جر خورد کونم و یکم با حالت خنده زد تو سرم . من: باشه حالا ول کن انگار دردت گرفت احسان: اره باید ژل بگیریم . من: احسان دادن درد داره اینجوریعنی؟ نه در اون حد اولش یکم و اینکه کیپ باشی بار اولت باشه اره ولی اگه ژل اینا بزنی راحت میره .باید بخریم دوباره خوابیدیم و قید کردن رو زدیم .البته من حسشو زیاد نداشتم و علاقه من چیز دیگه بود وگرنه … کم کم داغ داغ بودیم و احسان گفت داره ابم میاد و ابشو ریخت بعد احسان نشست برام خورد و منم آبم اومد ریختم تو دستمال یکم دراز کشیدیم یکم حرف زدیم یه چیزی خوردیم یکی از چیزایی که من خیلی بهش علاقه داشتم و هنوز چیزی ندیده بودم پاهای احسان بود که تو جوراب بود و من نمیدونستم چطور بگم که اون رو در بیار تا من ببینم .من چون خوشم میومد از پالیسی و همیشه فیلما رو میدیدم خلاصه من چیزی نتونستم بگم و اون روز تموم شد و برگشتیم حالا مکان داشتیم همدیگه رو هم دوست داشتیم تنها چیزی که مونده بود برا گفتن .حس و حال من و علاقه های من بود ولی خیلی خجالت میکشیدم بگم اخه چی میگفتم .میگفتم من از دیدن فی
خیال باش .مزاحم نشو سریع رفتم و عکسارو برداشتم و پیجم هم بستم احساس کردم راست میگه چرا باید این کارو میکردم خیلی بچگی کرده بدم شاید .چند دقیقه بعد دوباره پیام اومد آفرین همین که حرف گوش کردی یعنی پسر خوبی هستی . من: بخاطر خودم انجام دادم نه بخاطر شما.میشه مزاحم نشی ببینم مگه تو دنبال دوس پسر نیستی؟ خوب چرا لجبازی میکنی الان؟ من: نه عکس میدی نه چیزی میگی سرکار گذاشتی منو .معلومه الکی هستی نه عزیزم الکی نیستم ولی مثل توام ساده لوح نیستم عکسم پخش کنم و … من: حالا هرچی اسمت و سنتم مخفیه؟ نه سنم 15 هست و اسمم احسان ولی عکس نمیدم .راستی تو چن سالته؟ من: منم حدود نزدیکای 17 هستم دبیرستان میرم تو چی؟ منم تازه اول دبیرستانم من: قد و وزنت قیافت چطوره؟ جوری که خوشت بیاد مطمئن باش من: اخه تو از کجا میدونی خوشم میاد مزاحم نشو لطفا تا عکس ندی کنسل باشه هر جور راحتی. فکرم موند پیشش ولی مهم نبود پیش خودم میگفتم که چی که عکس نمیدم خوب نده به درک منم نمیخوام شاید سر کاریه .چند روز گذشت و احسان پیام گذاشته بود برام ببینم چ خبر هنوزم نظرت منفیه؟بخاطر یه عکس؟ من: عزیزم باید عکست ببینم که پسند میکنم یا نه الکی چرا باید قرار بزاریم کلی پیام داشتم رد کردم تو هم یکی ببین من عکس نمیدم ولی پشیمون میشی بخدا .مثل من پیدا نمیکنی من: یه سوال دلیل عکس ندادنت چیه؟ ببین من عکس نمیدم .من خیلی سرتر از خیلی ها هستم ازت خوشم اومده هر وقت خواستی قرار میزاریم اونجا میفهمی چه فرشته ای داری از دست میدی من: چی بگم حالا یه سوال بپرسم؟ بگو من: چرا منو انتخاب میکنی؟ چون خوشم اومده ازت تو که ماشالله عکسات بود دیدم خوشگلی من:چی بگم والا میترسم ولی منم تنهام و نیاز دارم به دوست خوب پس الکی بازی در نیار این شمارمه بزن فردا زنگ بزن همو ببینیم پشیمون نمیشی عزیزم نمیدونستم چیکار کنم ولی دل زدم به دریا فردا ساعت 3 بعد از ظهر زنگ زدم الو سلام منم امیر سلام خوبی منتظرت بودم کجایی؟ من: خونم احسان: پاشو بیا خیابون … سر میدان وایسا بیام تا یک ساعت میبینمت وای خدا استرس داشتم لباسامو پوشیدم و رفتم چند دقیقه بعد دیدم تلفنم زنگ میخوره برداشتم احسان: ال. کجایی امیر رسیدی؟ من: آره همونجا که گفتی وایسادم یه تیشرت آبی تنمه با شلوار لی احسان: اهان دیدت تکون نخور اومدم همین که سرمو برگردوندم دیدم یه نفر اومد جلوم .وای خدا این پسر چقد خوشگله چقدر نازه .چقد دوس داشتنیه .یه پسر نوجوان 15 ساله سفید قد 175 وزن معمولی خیلی با نمک و دوس داشتنی و بیبی فیس احسان: خوبی ؟خوشحالم میبینمت من: مرسی منم دیوونه از استرس مردم . احسان: خوشت اومد؟ یا برم؟ من:خخخ کجا بری اره بابا . احسان: دیگه ناز نکن ها . خلاصه من در همون نگاه اول عاشق شدم واقعا اولین قرار اولین نگاه اولین عشق من رقم خورد چند روزی باهم میرفتیم میومدیم با هم آشنا شدیم غذا خوردیم پارک رفتیم پیاده روی میکردیم .همه چیز عالی بود احسان:خوب عزیزم دیگه وقتشه یه چیزایی بهم بگی تا بدونم من: خوب چی چیزی شده؟ احسان: نه شلوغی دوس داری بکنیم یا دوستی ساده میخوای؟خخخ من: دوس دارم ولی خجالت میکشم احسان: اولا یه چیزی بگم و جدی میگم تنها دوس پسرت من خواهم بود اگه با کس دیگه وارد رابطه بشی دور من خط بکش و یکم من جدی و عصبی هستم و مغرور ولی برا تو مهربونم خوب حالا چی دوس داری زیاد ؟ من: خوب دوس دارم لمست کنم ببوسمت دست بزنم بهت .مطمئنا نمیتونستم اون حس هامو بهش بگم و میترسیدم قعر کنه یا بگه این حس ها چیه داری .برای شروع همین حرفا خوب بود احسان: بیا بریم بشینیم یه جایی با هم .خوب لمسم کن من: اخه… احسان: خجالت نکش راحت باش من دوست دارم نشستیم رو یه صندلی جای خلوتی بود دستم گذاشتم رو ران پاش و شروع کردم به لمس کردن رون پاش زیر پاش کمرش باسنش دستاش تا میتونستم دست کشیدم و لذت میبردم واقعا احسان: میخوای بری داخل؟ من:هوم احسان: خوب معطل چی هستی پس دستم از پشت کردم تو شلوارش و بردم داخل و دستم جا دادم داخل و شروع کردم به دست زدن به باسنش و دستم و انگشتم رسوندم لای باسنش و انگشت وسطم رسید به سوراخش احسان:اوف بازی بده سوراخم فشار بده ((یه چیزی این وسط بگم که بعضی وقتا ما برای رسیدن به کسی یا حسی یا فرار از تنهایی مجبوریم نقش بازی کنیم یا اونی که طرف میگه بشیم .اینو گفتم تا یکم احسان داشت برا من تقریبا یه حالت نقش بازی میکرد چون از من خوشش اومده بود و فکر میکرد من میخوام بکنم تو مثل پسرای دیگه هستم ))جلوتر جریان روشن میشه بازیش دادم و بعد دستم در آوردم و آروم از جلو گذاشتم رو کیرش احسان: کیرم دادم پایین دستت بکن تو و بکش بالا دستم کردم تو و کیرش از زیر شورت دادم بالا اوی دیونه چقدر کیرت بزرگه احسان: یکم بزرگه اره خوشت میاد من: هوم کاش میشد ببینمش احسان: باشه صبر کن یکم هوا ت
ارباب احسان ۱۶ ساله
#ارباب_و_برده #گی #خاطرات_نوجوانی
سلام دوستام من امیر هستم و 24 سالمه و داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برا زمانی هست که من 16 سالم بود و در دوران نوجوانی و بلوغ بود که برام اتفاق افتاد و داستان جذابی هست که بعد از گذشت سالها هنوزم تو کف اون اتفاقی هستم که برام رقم خورد خوب بریم سر تعریف ماجرا من یه پسر 16 ساله بودم با قد 170 و تقریبا لاغر اندام قیافه خوشگل و بیبی داشتم و خیلی با شخصیت و مودب بودم کلاس دوم دبیرستان بودم و تازه تازه داشتم شرایط جنسی و حسی رو تو وجودم تجربه میکردم من تو یه کلاسی بودم که توش 3.4 تا پسر بودن که خیلی به قول معروف با مزه و خوشگل و ناناز بودن .اون زمان تو کلاس ما خیلی از بچه ها دنبال پیدا کردن دوست دختر و رابطه با دختر بودن و تو کلاس فقط از دختر صحبت میکردن ولی من بر خلاف اکثر بچه ها هیچ اشتیاقی به داشتن دوست دختر نداشتم و فکر و ذهنم مونده بود پیش اون پسرا و فقط به اونا فکر میکردم پیش خودم میگفتم اینا چقدر خوشگلن بامزه هستن و دوست داشتنی اند کاش میشد با یکی از اینا دوست بشم با هم بریم بیایم با هم تو کلاس کنار هم بشینیم زنگ بزنیم از خونه با هم صحبت کنیم تکالیف با هم بنویسیم بگیم و بخندیم و صمیمی باشیم دوس داشتم به بدنشون دست بزنم لمس کنم نوازش کنم بوسشون کنم و حس خیلی عجیبی بهم دست میداد وقتی به این چیزا فکر میکردم و موهای بدنم سیخ میشد کم کم با خرید موبایل و اینترنت و لب تاب همه چیز برام روشن شد میرفتم اینترنت و دنبال سایت های پورن بودم و از طریق همین سایت ها فهمیدم روابط فقط به دختر و پسر منتهی نمیشه و روابط عاشقانه بین پسر با پسر و دختر با دختر هم هست .کم کم یک سری حس ها رو تو وجودم شناختم .حس هایی که شاید نرمال نبودن ولی من خوشم میومد . مثلا دیدن فیلم های شکنجه سکسی یا همون بی دی اس ام .لیسیدین پا.یا انجام کارای خشن و دردناک .سکس های انال .و دادن به طرف مقابل کم کم تو اینترنت با اینا آشنا شدم و خوشم میومد از این جور روابط و دیدن این مدل فیلما منو خیلی حشری میکرد .من شاید هنوز خودمو نمیشناختم و حس میکردم فقط یک حس سادست ولی نمیدونستم یه دنیایی برام داره باز میشه بنام بردگی نمیدونستم چرا میرم تو اینترنت فیلم شلاق خوردن یه دختر از باسنش یا کف پاشو می دیدم و لذت میبردم یا دختری که چهار دست و پا میشد و شلاق میخورد تا دستورات یه دختر دیگه رو اجراء کنه . همه این حس ها یهویی و طی شاید چند روز در وجودم شدیدا شعله گرفت دقیقا بعد دیدن این فیلم ها انگار وجودم عن پروانه پر گرفت و شروع به پرواز کرد و دیدگاهم کا نسبت به افراد و علاقه هام تغییر شدیدی کرد تو اینستا یه پیج باز کردم چند تا عکس گذاشتم و میرفتم پیج های پسران خوشگل میگشتم و فالو میکردم بعضا پیام هم میدادم بهشون بعضیا جواب نمیدادن .بعضیا تو جاهای دیگه بودن و بعضیا هم جواب رد میدان و قبول نمیکردن یه سری پیج پیدا کردم که کلی پسر توش برا پیدا کردن دوست یا روابط سکسی توش پیام میذاشتن تا بالاخره یکی رو پیدا کنن منم از رو کنجکاوی پیام میزاشتم و دنبال یه کیس خوب بودم تا اینکه یه شبه اینیستارو باز کردم دیدم اوه اوه کلی پیام اومده برام هر نوع پیامی بگی توش بود سلام خوبی؟ سایزت چنده؟ سلام خوبی؟ واقعا خودتی؟ سلام برا برنامه چند میگیری؟ سلام دنبال پسری ؟ سلام خوبی برده میخوای؟ دوست داری یه توله سگ داشته باشی؟ ارباب من میشی؟ باورم نمیشد یعنی تمام اون حواس .حس های عجیب غریب من که فقط تو فیلما بود واقعیت داره؟ یعنی میشه اونجور فیلمارو تو واقعیت هم تجربه کرد ؟ ولی خوب قرار نبود با هر کسی وارد رابطه بشم .باید طرف باب میلم باشه خوشگل باشه .جوان باشه .نمیشه که هر کی از راه رسید بگم اوکی .من که بیزینسی نمیخوام بشم .من رابطه پایدار میخوام تا اینکه یه روز تو پیاما یه پیام متفاوتی دیدم این متن پیام بود و جواب های من سلام مثل اینکه خیلی ریلکسی فکنم کارت اشتباهه پیام رو دیدم یعنی چی؟ یکم ترسیدم این دیگه چه پیامیه سلام ببخشید شما؟ یعنی چی؟ هیچی پیج اینستات بازه عکسای خودت توش هست و تو پیجای گی پیام گذاشتی دنبال دوستی معمولا اکثرا فیکن و عکس نمیزارن . یه لحظه استرس گرفتم و گفتم خدایا راست میگه من احمقو باش خوب؟ شما منو میشناسی؟ کاری داری؟ شناختن که نه دقیق ولی عکسات دیدم و خوشم اومده ازت اگه واقعا دنبال دوستی من هستم من: والا پشیمون شدم کسی باب میل من نیست نه . از کجا میدونی ؟مگه همه رو دیدی؟ من: همه رو نه ولی تا الان یا سن بالا بودن یا باب میل نبودن .حق با تو هست شاید اشتباه کردم اشتباه که کردی ولی من باب میل تو خواهم بود پیجت باز گذاشتی همه ریختن تو پیجت دیگه .البته خوشگل هستی یکم برا همون من:چند سالته اهل کجایی؟ عکس که نداری بفرست میخوام سوپرایزت کنم من: یعنی چی ؟ یعنی حضوری میبینی و میفهمی من: اره به همین
صور میکردم داره برام ساک میزنه دوباره کردم تو کصش، بعد کلی تلمبه و جق زدن بالاخره آبم اومد ، آبمو ریختم رو یه دستمال کاغذی عرق از نوک دماغم می چکید، به آرزوی دیرینم رسیده بودم ولی اصلا حس خوبی نداشتم!! عذاب وجدان تمام وجودمو گرفته بود… شرت و شلوارشو تنش کردم، تاپ و سوتینشم مرتب کرد، پتو رو کشیدم روش، آباژور رو خاموش کردم و اومدم بیرون از اتاق رفتم دستشویی دستمال کاغذی ها رو انداختم تو توالت فرنگی و دست و صورتم رو شستم تا صبح اصلا نتونستم بخوابم ، ساعت ۷ صبح رفتم بالا سرش، صورتمو بردم نزدیک صورتش ببینم نفس میکشه یا نه؟! حالش به نظر خوب می رسید و مست خواب بود از خونه زدم بیرون ، تا ساعت ۱۲ظهر کس چرخ میزدم تو خیابونا ، دم ظهر با هزار ترس و لرز شمارشو گرفتم جواب نداد، از دلشوره داشتم میمردم، سریع خودمو رسوندم دم در خونش، تو راه همش التماس خدا میکردم خدایا گوه خوردم، خدایا غلط کردم، خدایا منو ببخش… دست به دامن هر چه امام و امامزاده میشناختم شده بودم کلید انداختم رفتم تو، همه جا ساکت بود رفتم تو اتاقش دیدم رو تخت نیست، نزدیک در حمام شدم صدای دوش آب میاد ، فهمیدم رفته حموم یه نفس راحت کشیدم و همونجا خدا رو شکر کردم بدون سرو صدا از خونش رفتم بیرون تا ده شب ول چرخیدم بعدش رفتم خونه خودمون از مامانم پرسیدم +از پریسا چه خبر؟ دیشب سرش درد میکرد خوب شد؟ ظهر باهاش حرف زدم ، خوب بود حالش +اینجا نمیاد؟ -نه میگفت دو سه روز کار داره نمیاد اینور خیالم دیگه کاملا راحت شد، نمیدونستم فهمیده بود دیشب چه بلایی سرش آوردم یا نه ولی همینکه حالش خوب بود خیالمو راحت کرد فردای اون شب یعنی روز شنبه ظهر پریسا بهم پیام داد آقا رامین لطف کن امروز کلید خونه منو بیار بده و دیگه هیچوقت پاتو اینجا نزار از پشت گوشی صورتم سرخ شده بود ، پیام دادم چی شده پریسا؟ -خودت خوب میدونی چی شده ، حرفی باهات ندارم فقط کلید و بیار عصری رفتم خونش ، قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم چی شده؟ چرا اینجوری میکنی؟! -خیلی پستی رامین ، خیلی حرومزاده ایی واقعا +درست حرف بزن پریسا ، چی شده مگه؟ -فکر کردی من خرم؟ فکر کردی هر غلطی بکنی من نمیفهمم ؟ به خیالت متوجه نشدم چه کار کردی باهام؟!! معلوم نیست چه کوفتی به خورد من دادی از پریشب تا الان هنوز گیج و منگم!!! حتی نمیتونم درست راه برم… داشتم از خجالت آب میشدم ولی خواستم کم نیارم پیشش گفتم +نه اینکه خودت خیلی پاک و منزه هستی!! هنوز کفن اون بنده خدا خشک نشده رفتی با یکی دیگه ریختی رو هم… -خففففه شوووو آشغال کثافت ، من یه زن بیوه هستم اختیارم دست خودمه ، با هر کسی صلاح بدونم با هرکسی حال کنم میتونم رابطه داشته باشم و به هیچ کسی هم ربطی نداره ، ولی تو خیر سرت برادر منی ، چطور تونستی این کارو بکنی؟؟!!! حرفاش کاملا درست بود، سرمو انداختم پایین و هیچی نگفتم کلید و گذاشتم روی میز ناهارخوری و اومدم بیرون بعد از اون نزدیک به دوسال پریسا باهام حرف نمیزد یا خیلی سرد برخورد میکرد تا اینکه دوباره ازدواج کرد و کم کم رفتارش باهام عادی شد الان ۱۲ سال از اون ماجرا میگذره، هر دو ازدواج کردیم و بچه داریم و خدا رو شکر احترام و محبت و رفت و آمد خانوادگی بینمون برقراره (( دوستان توجه کنید این ماجرا بجز اسامی کاملا واقعی بود ولی هدفم از بیان کردنش فقط تخلیه روحی و روانی بود ، الان که به این کارم فکر میکنم واقعا از خودم خجالت میکشم و معتقدم چند دقیقه لذت جنسی ارزش هر کاری رو نداره، در ضمن بعدها متوجه شدم که چقدر این کار من خطرناک بوده و میتونست چه عواقب وحشتناکی داشته باشه، لطفاً به هیچ وجه دست به همچین کاری نزنید)) نوشته: رامین
@dastan_shabzadegan
0 👍
0 👎
چراغ آباژور کنار تخت شو روشن کردم چنان خواب بود که دهنش باز مونده بود و آب دهنش از کنار لباش راه افتاده بود و ریخته بود رو بالشش، کمی هم خرو پف میکرد به پشت دراز کشیده بود، پتو رو انداخته بود رو پاهاش، تاپش کمی بالا رفته بود و ناف خوشگل سفیدش بیرون بود ، نصف سینه هاشم معلوم بود آرررررروم صدا زدم پریسا؟ پریسا؟ پریسا؟؟ میخواستم مطمئن بشم کاملا خوابه، تقریباً بیهوش شده بود گوشیش کنارش بود ، برداشتم و از اتاق اومدم بیرون و درو تا نصفه بستم، منتظر بودم هم ترامادول بیشتر اثر کنه و هم اینکه خوابش عمیق تر بشه رمز گوشیشو میدونستم ، باز کردم دیدم بعععله… حدسم درست بود، با یه پسره به اسم مسعود دوست شده بود! از تاریخ چتاشون میشد حدس زد که تقریباً سه ماهی میشه باهم آشنا شدن، یعنی تقریباً ۶-۷ ماه بعد از فوت علی تمام چتاشونو از اول تا آخر خوندم ظاهراً تو یه پاساژ همدیگه رو دیده بود، از صحبت های عادی شروع شده بود تا کم کم به حرفهای سکسی رسیده بود معلوم بود چند باری باهم سکس کردن البته تو خونه مسعود، خیلی اصرار کرده بود به پریسا که بیامخونت ولی پریسا بهش گفته بود که اینجا نمیشه برادرم کلید خونمو داره و ممکنه یه وقت سرزده بیاد! کلی قربون صدقه رفته بود و از بدن پریسا و کص وکونش تعریف کرده بود وسط خوندن چتهاشون موبایل پریسا زنگ خورد، مادرم بود: +الو سلام مامان ،خوبی؟ -سلام ، چطوری رامین؟ پریسا کجاست ؟ چرا تو جواب دادی گوشیشو؟!! +پریسا رفت بخوابه -الان؟! هنوز ساعت ده نشده! اونکه عادت نداره انقدر زود بخوابه +میگفت یکم سرش درد میکنه -باشه بزار بخوابه ،کار مهمی نداشتم ،همینجوری زنگ زدم فردا خودم باهاش تماس میگیرم، خداحافظ +خداحافظ با خوندن این چتها و تعریف هایی که مسعود از ساک زدن و پوزیشن های تلمبه زدن و کس وکون پریسا کرده بود و ابراز رضایتی که پریسا کرده بود از سکس مسعود و اینکه چقدر تشنه سکس بوده فهمیدم که چقدر خواهرم مثل خودم هات و حشریه… حس میکردم از گوشام داره شعله میره آسمون داغ داغ شده بودم ، حشرم رو میلیارد رفته بود ساعت ده شب شد، وسط پذیرایی رخت خوابمو پهن کردم همه چراغها رو خاموش کردم، بعد کامل لخت شدم، قلبم داشت میومد تو دهنم ، کیرم مثل سنگ سفت شده بود آررروم رفتم تو اتاقش و درو پشت سرم کامل بستم نور ملایم و قرمز آباژور فضا رو خیلی سکسی کرده بود نشستم کنارش روی تخت پتو رو از روش کنار زدم، کس قلمبه ش کامل معلوم بود دوباره صداش زدم، چند بار با صدای معمولی گفتم پریسا پریسا ، کاملا بیهوش بیهوش بود، اگر بالا پایین شدن شکمش موقع تنفس نبود فکر میکردم دور از جونش مرده! شروع کردم دستمو خیلی آهسته گذاشتم روی کصش، واااااااااااای چقدر نرم و گوشتی بود ،یکم مالوندم از روی لباسش لبامو از روی لباس میمالوندم به نوک سینه هاش بعد پاهاشو باز کردم، آررروم دستمو کردم زیر کش شرتش و کمکم رسوندم به کصش آخخخخخ، چقدر نرم و داغ بود!!! چوچولشو میمالوندم، بعد انگشت وسطمو خیلی یواش کردم تو ، خیلی تنگ بود ، عقب جلو میکردم تو کصش هیییچ عکسالعملی نشون نمیداد، همین باعث میشد بیشتر جسارت پیدا کنم، دستمو در اوردم و تاپشو آروم دادم بالا بعد سوتینشو دادم بالا، جووووووون ، چه سینه هایی… فکر نمیکردم نوک سینه هاش انقدر خوش رنگ باشه، اول یکم زبون زدم بعد کم کم شروع یه میکزدن کردم ، جفت سینه هاشو میخوردم دیگه حتی برام مهم نبود بیدار بشه، باید کارمو تموم میکردم اومدم پایین پاهاش ، اول شلوار و بعدش شرتشو کشیدم پایین ، یه شورت توری سفید تنش بود کامل درآوردم از تنش ، یه چیزی که خیلی برام جالب بود یه تتوی گل رز کوچیک بود که بالای کصش زده بود!! واقعا سوپرایز شدم با دیدنش و بیشتر تحریکم کرد کصش کمی مو داشت ولی لاش صورتی بود ، کصشو بو میکردم ، آروم زبونمو زدم به چوچولش، دیدم بازم کوچکترین واکنشی نداره، شروع کردم به خوردن ولیس زدن، هنوز کمی استرس داشتم ولی از شدت لذت تو ابرها بودم کیرمو با آب دهنم خیس کردم ،گذاشتم روی سوراخ کصش و خیلی یواش هل دادم تو خیس عرق بودم ، با چند بار عقب جلو کردن همش جا شد تو کصش، دوتا دستامو دوطرفش ستون کرده بودم و به آرومی تلمبه میزدم کمرم خیلی سفت شده بود و به این آسونی آبم نمیومد، پشیمون شدم که ترامادول خوردم کیرمو کشیدم بیرون، دیگه مطمئن بودم پریسا بیدار بشو نیست! دور از جونش انگار مرده بود!! دوست داشتم از کون هم بکنمش، به هر سختی بود خوابوندمش روی شکمش آخخخخ چه کون سفیدی!!! عین پورن استار ها بدون کوچکترین ایرادی ، نه جوشی، نه تیرگی پوستی… لای کونشو باز کردم ، تف زدم سر کیرم ولی هرچی سعی کردم نتونستم بکنم تو کونش، خیلی خیلی تنگ بود کیرمو گذاشتم لای چاک کونش و کلی بالا پایین میکردم دوباره به پشت خوابوندمش، دهنش نیمه باز بود ، سر کیرمو گذاشتم روی لباش ، ت
وقتها که میرفتم خونش خودشم اونجا بود ، دو سال زندگی زناشویی و سکس باعث شده بود اندامش جاافتادهتر و سکسی تر بشه، آب کیر شوهرش حسابی بهش ساخته بود وقتی تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود خیره میشدم به کونش که فوق العاده شده بودن، مخصوصاً وقتی ساپورت می پوشید کسخلم میکرد!! شهوتم رو هزار بود ، هرچی خودمو با درس و باشگاه و… سرگرم میکردم شاید ذهنم یکم منحرف بشه و کمتر جق بزنم فایده ای نداشت تا اینکه یه فکر شیطانی به ذهنم رسید!!! تصمیم گرفتم هرجور شده پریسا رو بکنم، هزارجور نقشه کشیدم براش ، تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم بهش قرص خواب بدم و توی خواب بکنمش یکم سرچ کردم ببینم چه قرصی برای اینکار مناسبه ، یه قرص خواب قوی میخواستم ، رفتم داروخونه ولی بهم نداد، هرجور بود به کمک یکی از رفیقام که آشنا داشت تونستم یه ورق از اون قرص بگیرم میدونستم اگر شب بهش قرص رو بخورونم تا فردا عصرش میخوابه ،منتظر بودم ببینم کی میره خونه خودش، پنجشنبه ظهر دیدم داره وسایلشو جمع میکنه که بره گفتم +کجا داری میری پریسا؟ -خونه خودم +میموندی حالا، فردا که جمعه ست کاری نداری خونه -نه باید برم ، کار دارم ، فردا باید یکم خونمو تمیز کنم +ببین من الان دارم میرم جایی کار دارم ، شب میام خونت ، فردا صبح زود باید برم دانشکده، از اونجا راحت تر میرم -مگه جمعه ها هم کلاس دارین شما؟!! +نه ، یه پروژه ست داریم با بچهها داریم روش کار میکنیم باید حتما فردا صبح زود دانشکده باشیم -باشه بیا ، شام چی میخوری درست کنم؟ لوبیا پلو درست کن ، من عاشق لوبیا پلوهای توام -اوکی پس شب میبینمت غروب موقع رفتن به خونش خیلی خیلی استرس داشتم، چند بار به خودم گفتم رامین میدونی داری چه گوهی میخوری؟؟؟!!! اگه یه وقت حالش بد بشه چی؟؟ اگر فردا بیدار نشه؟! اگر وسط کار بیدار بشه!! ولی قدرت شهوت خیلی بیشتر از این حرفا بود، پاهام انگار داشت راه خودشو میرفت و اصلا تحت اختیار من نبودن انگار تصمیم خودمو گرفته بودم و باید این کارو میکردم… سر راه یدونه نوشابه و یه ماست خریدم، از قبل سه تا از قرصها رو پودر کرده بودم و ریخته بودم تو یه قوطی کوچیک فقط مطمئن نبودم اصلا فرصتی پیش میاد قرص ها رو بهش بخورونم یا نه؟ رسیدم ، منو که دید گفت دستت درد نکنه ،اتفاقا ماست نداشتم تو خونه ، خوب شد گرفتی پریسا یه تاپ حلقه ای سفید و یه شلوارک خونگی نازک پوشیده بود ، بند قرمز سوتینش معلوم بود ولی نمیتونستم حدس بزنم چه جور شرتی پاشه موقع چیدن میز شام گفتم پریسا تا تو میز شامو می چینی من سریع یه ماست و خیار درست کنم ، گفت سالاد درست کردم ولی اگه دوس داری درست کن ، گفتم نه سالاد نیار هوس ماست خیار کردم ، گفت باشه سریع دوتا پیاله برداشتم ، مراقب بودم پریسا متوجه نشه، یواشکی پودر قرصها رو ریختم تو یکیش ولی حواسم بود کدوم یکیه، ماست ریختم روش ، خیار هم خرد کردم و همش زدم موقع شام از شدت استرس و هیجان نمیتونستم غذا بخورم پریسا گفت؛ +چرا نمیخوری رامین؟! بد مزه شده؟ -نه بابا خیلی هم خوبه،دستت درد نکنه، غروبی یکم هله هوله خوردم زیاد گرسنه نیستم +باشه برات میزارم تو ظرف فردا ببر دانشگاه بخور -دستت درد نکنه روبروم نشسته بود و چاک سینه ش داشت روحمو آتیش میزد عین مرمر سفید بود لعنتی، اندامش تو اوج زیبایی و کمال بود عادت داشت برعکس من خیلی آهسته غذا بخوره در حال غذا خوردن یکم گپ زدیم در مورد چیزای مختلف هر قاشقی که از پیاله ماست و خیارش میخورد من دلم می لرزید ، تا آخر ماست خیارو خورد بعد از شام کمک کردم میزو جمع کردیم ، خواستم ظرفها رو بشورم ولی اجازه نداد، گفت برو دو چایی بریز منم الان میام اومد نشست رو مبل کناریم و استکان چای رو گرفت تو دستش ، منم در حالی که داشتم کانالهای ماهواره رو الکی بالا پایین میکردم یواشکی حواسم بهش بود صدای ضربان قلبمو میشنیدم اصلاً نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته خیره شده بود به صفحه موبایلش و چیزی نمیگفت، داشت با یکی چت میکرد به سختی نصف چایی رو خورد، دستشو گذاشت رو پیشونیش و گفت نمیدونم چرا سرم داره گیج میره ، چند روزه خوابم بهم ریخته… اولین فرصت باید برم یه چکاپ کامل بکنم… حدود نیم ساعت از شام میگذشت ساعت ۹ شب بود ، گفتم پاشو برو رو تختت استراحت کن منم یکم تلویزیون نگاه میکنم بعدش یه تشک پهن میکنم همینجا تو پذیرایی میخوابم گفت باشه پس من میرم بخوابم ،شب بخیر پاشد و در حالی که تلو تلو میخورد رفت تو اتاق خوابش و درو بست یه نصفه ترامادول با خودم داشتم ، خوردم ، با خودم گفتم تا خوابش ببره و حسابی خوابش عمیق بشه ترامادول هم تاثیر میکنه میدونستم اگر ترامادول نخورم دستم بهش نخورده آبم میاد حس و حال عجیبی داشتم، ترکیبی از ترس ، هیجان ، استرس ، شهوت ، خجالت و… ده دقیقه بعد پاشدم ، به آرومی در اتاقشو باز کردم ، خیلی تاریک بود ،
یه فکر شیطانی
#تجاوز #خواهر
اردیبهشت ۹۲ بود که علی شوهر خواهرم تو یه تصادف رانندگی فوت شد و پریسا خواهرم تو سن ۲۲ سالگی بیوه شد تازه دو سال بود که ازدواج کرده بودن و هنوز بچه نداشتن اون موقع من ۲۰ سالم بود و ترم دو دانشگاه بودم و از اونجایی که خونه پریسا نزدیک دانشگام بود بعضی روزها مابین کلاسهام میرفتم خونشون تا شروع کلاس بعدیم یکم استراحت کنم رفتن علی غم بزرگی بود ، پسر خیلی خوبی بود و ما ازش خیلی راضی بودیم، البته با پریسا بحث و دعوا زیاد میکرد ولی من میدونستم که اکثر اوقات تقصیر با خواهر خودمه چون خوب می شناختم اخلاقشو که چقدر گیر میده به همه چی! خانواده علی خیلی خوب و محترم بودن و خیلی هوای پریسا رو داشتن آپارتمانی که به نام علی بود و توش ساکن بودن و همچنین ماشین اون خدا بیامرز رو با اینکه یه بخشیش به عنوان ارث به اونا میرسید بدون هیچ حاشیه ای کامل زدن بنام پریسا پدرش میگفت تو عین دختر خودمی، ما که آفتاب لب بومیم ولی تو هنوز خیلی جوونی و نمیخوام خدای نکرده بعد از علی آواره بشی پریسا اوایل خیلی غصه میخورد و خیلی گریه میکرد ولی کم کم آروم شد و تونست بپذیره این اتفاق رو ازدواجش با علی کاملا سنتی بود ، یکی از دوستان مادرم پریسا رو پیشنهاد داده بود به مادر علی که از اقوامشون بودن پریسا از وقتی مجرد بود واقعاً خوشگل و خوش هیکل بود، وقتی یکم آرایش میکرد صورتش مثل ماه میشد قدش متوسط بود ، لاغر بود ولی سینه ها و کونش خیلی گرد و خوش فرم بودن ، استایلش شبیه جوونی های مادرمون بود، قبل از ازدواج دو سه تا دوست پسر داشت ، کم و بیش آمارشو داشتم ولی اینکه تا کجا باهاشون پیش رفته بود هیچوقت نفهمیدم چون خیلی حواسش به موبایلش بود خواستگار زیاد داشت ، تا اینکه به علی جواب مثبت داد و بیخیال ادامه تحصیل شد ،چون هم پسر خوب و سالم و خوش قیافه ای بود و هم از نظر مالی وضعیت خوبی داشتن… پسرای دیگه رو نمیدونم از چه سنی دودولشون سیخ میشه ولی من از وقتی پانزده سالم بود بشدت حشری بودم ! مدام با خودم ور میرفتم ، شونزده ساله که شدم روزی چند بار جق میزدم ، با دوستام سی دی سوپر رد و بدل می کردیم انقدر جق میزدم که کمر برام نمونده بود تا اینکه کم کم نظرم به پریسا جلب شد!! خب طبیعی بود که تو خونه لباسای راحت می پوشید، چون جز من ، خودش و مادرم کس دیگه ایی تو خونمون نبود ، پدرم هم که کارمند بود و از صبح تا شب سرکار بود اغلب یه تاپ و شلوارک تنش بود ، فقط کافی بود کمی لباسش نازک یا چسبون بود دیگه نمیتونستم چشم ازش بردارم! موقع خم و راست شدن یا خوابیدن که سینه های بلوری یا پوست سفیدش معلوم میشه یا گوشه ای از شرت یا سوتینش دیده میشد دیوونه میشدم و سریع میرفتم یه گوشه ایی و به یادش جق میزدم و البته بعدش عذاب وجدان میگرفتم! اگر تو خونه تنها میشدم میرفتم سراغ کشوی لباسش و شرتها و سوتین هاشو دونه دونه بو میکردم و باهاشون جق میزدم البته جرأت اینکه بخوام برم سمتش و حرکت دیگه ای بزنم نداشتم ولی تمام فکرو ذکرم شده بود پریسا!! گاهی وقتها فکر میکردم عاشق خواهرم شدم و نمی دونستم که اینا همش فشار تستسترونه…!! با اینکه فقط دو سال ازم بزرگتر بود ولی فکر میکرد مادرمه و همش بهم دستور میداد ، خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ولی خیلی هم دعوا میکردیم… تا اینکه ازدواج کرد و رفت خونه بخت، منم دیگه بیخیال این کارا شده بودم و دیگه روش هیزی نمیکردم بعد از فوت علی بیشتر وقتها خونه مامان بابام بود، پدرم که میگفت لازم نیست بری خونه خودت و باید همینجا پیش ما بمونی ولی پریسا میگفت نمیتونم خونه و زندگیمو کلا ول کنم و لازمه گاهی برم اونجا میخواست بره سرکار ولی پدرم اصلا اجازه نداد و گفت هرچقدر پول بخوای بهت میدم ولی نمیزارم بری سر کار رفتارای پریسا و حس شیشم من میگفت پریسا با یکی دوست شده ولی مطمئن نبودم ، آخه هنوز یکسال از فوت علی نگذشته بود!! تو همین مدت یکی دوتا خواستگار براش پیدا شده بود ولی پریسا میگفت فعلا صحبت از ازدواج مجدد نکنید ، تا یکی دو سال اصلا نمیخواد به این موضوع فکر کنه زمستون شده بود و ترم چهارم بودم ،کلید خونش رو به من داده بود که هروقت خواستم از دانشگاه برم اونجا دوباره افکار نوجوونیم اومده بود سراغم، باز رفته بودم تو نخ خواهرم، تو این چند سال آخر با چند تا دختر دوستی کرده بودم و باهاشون سکس هم کرده بودم ولی با هزار بدبختی و در حد لاپایی ، هنوز کیرم تو کص هیچ زنی نرفته بود وقتی میرفتم خونش اغلب تنها بودم و شهوت تمام وجودمو میگرفت، دوباره لباس زیراشو بر میداشتم و باهاشون جق میزدم یکی از کشوهای لباساش فقط لباس های خواب و فانتزی و سکسی بود ، شورتهای لامبادا که خدا میدونه چند بار علی با اینا کرده بودش !! شرت هاشو میکردم تو دهنم سوتین های حریر که وقتی سینه هاشو توی اونا تصور میکردم کیرم میخواست منفجر بشه…!! گاهی
