en
Feedback
🦋 مورـ؋ـو | تینا‌سهرابی🦋

🦋 مورـ؋ـو | تینا‌سهرابی🦋

Closed channel

✦﷽✦ 🌻کانال تینا سهرابی (دلوین) 🌻 قاصدک آرزو : (فایل ) مورفو : (فایل) هفت دقیقه: به زودی لیمرنس : در حال تایپ

Show more
6 616
Subscribers
-724 hours
-447 days
-16030 days

Data loading in progress...

Attracting Subscribers
December '25
December '25
+5
in 0 channels
November '25
+356
in 0 channels
Get PRO
October '25
+57
in 0 channels
Get PRO
September '25
+89
in 0 channels
Get PRO
August '25
+117
in 0 channels
Get PRO
July '25
+84
in 0 channels
Get PRO
June '25
+2
in 0 channels
Get PRO
May '25
+2
in 0 channels
Get PRO
April '25
+97
in 0 channels
Get PRO
March '25
+45
in 0 channels
Get PRO
February '250
in 0 channels
Get PRO
January '25
+1
in 0 channels
Get PRO
December '24
+2
in 0 channels
Get PRO
November '24
+1
in 0 channels
Get PRO
October '24
+255
in 0 channels
Get PRO
September '24
+68
in 0 channels
Get PRO
August '24
+2
in 0 channels
Get PRO
July '24
+4
in 0 channels
Get PRO
June '24
+4
in 0 channels
Get PRO
May '24
+4
in 0 channels
Get PRO
April '24
+1
in 0 channels
Get PRO
March '24
+2
in 0 channels
Get PRO
February '24
+1
in 0 channels
Get PRO
January '24
+71
in 0 channels
Get PRO
December '23
+26
in 0 channels
Get PRO
November '23
+43
in 0 channels
Get PRO
October '23
+2
in 0 channels
Get PRO
September '23
+2
in 0 channels
Get PRO
August '230
in 0 channels
Get PRO
July '230
in 0 channels
Get PRO
June '230
in 0 channels
Get PRO
May '23
+101
in 0 channels
Get PRO
April '23
+414
in 0 channels
Get PRO
March '23
+29
in 0 channels
Get PRO
February '23
+35
in 0 channels
Get PRO
January '230
in 0 channels
Get PRO
December '220
in 0 channels
Get PRO
November '220
in 0 channels
Get PRO
October '22
+10
in 0 channels
Get PRO
September '22
+612
in 0 channels
Get PRO
August '22
+904
in 0 channels
Get PRO
July '22
+2 037
in 0 channels
Get PRO
June '22
+1 570
in 0 channels
Get PRO
May '22
+6 884
in 0 channels
Get PRO
April '22
+4 899
in 0 channels
Get PRO
March '22
+3 438
in 0 channels
Get PRO
February '22
+21 656
in 0 channels
Date
Subscriber Growth
Mentions
Channels
16 December0
15 December0
14 December0
13 December0
12 December0
11 December0
10 December+1
09 December0
08 December0
07 December0
06 December+2
05 December0
04 December+2
03 December0
02 December0
01 December0
Channel Posts
سلام نمی‌دونم چرا هفت دقیقه اینجوری شد شروعش اوایل که خیلی درگیری داشتم الانم که ویروس جدید 😭 فردا سعی میکنم پارت ها رو بفرستم که اگر خدا بخواد زنده باشم ( اتفاق جدید نیوفته😂😂) پارت ها رو هر شب داشته باشیم از شنبه خیلی مراقب خودتون باشید این ویروس جدیده خییییلی اذیت می‌کنه دوستتون دارم مرسی ❤️

25701

2
سلام سلام 😍❤️ پر قدرت اومدم با چهار پارت هیجانی و نفس گیر😁😁 نظر یادتون نره اسم کانال و پروفایل هم به زودی عوض میشه یادتون نره 😍❤️ از فردا هم هر شب منتظر پارت ها باشید 😘
446
3
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۶ روزی میان آغوش گرمش ، بعد از اصرار های فراوان زیر گوشم خواند. «هنوزم» را خواند. زمزمه کرد: -روزی که تو زمین بخوری ، روزی که برای اولین بار زانوهای من زمین و لمس می‌کنن ، نارنجی!.. زمین خورده بودم که زانوهایش خاکی شده بود؟!. من افتاده بودم یا زمین برعکس شده بود؟!.. نفس هایش سخت بالا می‌آمد و چشمانم تار اما چرا او بود که روی زانوهایش چهاردست و پا به سمت من می‌امد؟!. -خدا!.... نفسم خدا!.. رسید!.. گرمایش هنوز حس می‌شد. صدایش خفه اما می‌‌رسید. -نکن!.. اینکار و با من نکن!.. تو همه وجود منی!.. تو نارنجی خنگ منی!... اینکارم باهام نکن!.. -ار...شــ..ا... -ارشا؟!. دستم وسوسه را به سختی پایان داد. برای آخرین بار!.. قطره اشکی از چشم چپش بارید. دستانش گونه هایم را لمس کرد و سرش به پیشانی ام چسبید. -گل‌‌....افتابــگر...دو..ن..و..اب.....بــــد... #کپی‌حرام‌است
409
4
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۵ قبل از اینکه متوجه حرفش شوم ، نگاهم روی چشمان لغزان و اشک بار او قفل شد. با چشمانش فریاد می‌زد. -ارشــــ... سوزش شدید دستم ، مانع از ادامه حرفم شد. -دیــــــــ....ا...ر... صدایش خفه و مقطع می‌امد اما نگاه گنگم را به سمت خود کشاند. افرادش دستانم را رها کردند. جای دستانشان درد می‌کرد ، می‌دانستم قطعا کبود می‌شدند!... دنیا کی کج شده بود؟!.. چرا سرم برعکس شده بود؟.. -خداااااا..... دهانش را باز کرده بودند؟!.کی؟!.. دست و پا می‌زد برای رهایی ؛ صداها محو شده بودند اما قهقه های آن عوضی را می‌شنیدم ، به وضوح!.. #کپی‌حرام‌است
272
5
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۴ ترس ناگهان بدنم را لمس کرد. یخ زده به ارشا که با ترس سر تکان داد ، نگاه کردم. -نه!... اینکار و نکن!.. یکی از افرادش با لبخند ، کنارم ایستاد. ابرو بالا انداخت و خیره به ارشا ، اول موهایم را نوازش کرد. لرزش شانه هایم را رپ به بالا جمع کرده و این برایشان لذت بخش بود. همانطور خیره به پسری که چشمانش آتش می‌بارید اما با دست و پای بسته و میان دو فردی که دستانش را گرفته بودند ، کاری از دستش بر نمی‌آمد. صدایش از خشم گرفته و فریادش خانمان سوز بود که او دستور داد دهانش را هم ببندند. زیر گوشم زمزمه کرد: -چیزی نیست ، فقط یکم می‌سوزه!.. قول میدم بیشتر از ده دقیقه دووم نیاری!.. #کپی‌حرام‌است
208
6
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۳ چشمان اشک بارم ، با تاری میانشان می‌چرخید. سردی اسلحه گونه ام را نوازش کرد. نگاه هوسران اش ، گونه های خیس و شانه های لرزانم را تماشا می‌کرد. دست سردم را بالا آورد. خیره به چشمان پر نفرتم ، بوسه ای روی دستم کاشت. -دستت و بکش ازش مرتیکه لا... -اووو... آنقدر بی ادب نباش ارشا!.از دانشمندی مثل تو بعیده!. ارام بدون هیچ عجله ای ، به سمت ارشا رفت. -میدونی ، احساس عجیبیه نه؟!... تیتر اول اخبار پسری که عشقش و با سم کشت!.. #کپی‌حرام‌است
272
7
سلام فردا شب پارت داریم❤️ هفت دقیقه یکم شروع سختی داشت و اینکه من این هفته به شدت درگیر بودم نتونستم پارت ها رو بذارم 😊❤️
317
8
پارت اول برای بهتر خواندن شما دوباره گذاشته شد ❤️
626
9
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۲ «توانم را گرفتند آن لبان سردت!... اخ ، بالاخره بوسیدمت ، زمانی که از جانت بوی نسترن می‌آمد» -چه عاشق!... اگر یک نویسنده اینجا بود ، قطعا پایان عشقتون و نایسسس می‌نوشت!... دستانم بالا آمد و جیغ ها و تقلا هایم ، برایش لذت بخش بود که دستور داد ، دهانم را باز کنند. -ارشاااا!... ارشا... عوضی ولش کن!.. چشمانش برق داشتند ، نه از آن برق های معمولی ، از آن هایی که خون را درون رگ هایت خشک می‌کند ، همان هایی که بدنت یخ می زند ؛ از ترس ، وحشت!.. دستش را نزدیک گونه ام آورد. با انزجار صورتم را برگرداندم. -دستت و بکش حرومزاده!.. دو قوی هیکل ، ارشا را گرفته بودند. برق نگاه ترسناکش کش آمد ، ردی ارسال مکث کرد. -غیرتی نشو دانشمند!.. با تو زیاد کار داریم!.. #کپی‌حرام‌است
623
10
#هفت‌دقیقه #تیناسهرابی #پارت_۱ فصل اول نامه صد: مرگ!.. 𐎶𐎼𐎥 نفس نفس می‌زدم. پشت دستمال درون دهانم ، هق می‌زدم و به چشمان او نگاه می‌کردم . به لبخند اغراق آمیزش ، غرور و نفرت نگاهش!... -بزن!... به سختی یک قدم جلو گذاشتم. نه!... خدای من ، داشتند تمام من را نابود می‌کردند. ناخن هایم را در دست دور کمرم فرو کردم اما دریغ از یک قدم عقب رفتن . پیکان اسلحه که سر تمامم را نشانه گرفت ، توان از جانم رفت. حال معنای جمله های دفتر عشق را می‌فهمیدم!... به چشمان عسلی اش نگاه کردم و هق زدم!.. -گریه نکن!... اصوات نامفهومی از دهانم خارج می‌شد اما عجز نگاهم را تنها او می‌فهمید. «اه ،‌ جانکم!... هرگز آن نگاه آخرت را فراموش نمی‌کنم. چه ها گذشت بر قلب ناتوان مردت ماه من!.. چه ها آمد زمانی که چشمان بسته ات مهمان قلب ویرانه من شد» -ار.... فریادم کار ساز نبود برای آن وحشی هایی که با لبخند به ما نگاه می‌کردند. آن لبخند کریه اشان!.. #کپی‌حرام‌است
515
11
بسم الله الرحمن الرحیم از امشب رسماً رمان هفت دقیقه توی کانال استارت میخوره پ هر شب شما یک پارت دارید جمعا در هفته ۶ پارت میشه ❤️ داستان هفت دقیقه برای من خیلی خاص و هیجان انگیزه و مطمئنا برای شما هم همینطور خواهد بود. پس لطفاً بعد از هر پارت نظراتتون و بذارید حتی شده یک «استیکر» پایان همه رمان های بنده خوش هست و این نیازی به گفتن نداره❤️
416
12
فردا ۵ پارت از هفت دقیقه داریم هیجانی و نفس گیر 😍❤️
496
13
پارت ها تا دو هفته باقی میمونه اگر بیشتر از دو هفته مهلت خواستید توی نقد بگید ، بیشتر میذارم بمونن نگران نباشید 😍❤️
796
14
مورفو با تمام خوبی ها و بدی هاش تموم شد!. برای من تجربه خیلی خوبی داشت ، خیلی! توی حس و حال خیلی خوبی نوشتم مورفو و واقعا زندگی کردم با پروانه و هیراد! اون اکیپ ، اکیپ خودم و دوستام هستن و کارکتر هاش همه واقعی!.. اکیپ ۱+۶ ، خود ماییم!.. با همون خنده ها و شادی ها از زمان دبیرستان!.. درد ها تموم شدن ، قصه ها حل شدن ، دعوا ها تموم شدن!.. توی هر رابطه دعوا و قهر وجود داره اما مهم دل کندنه!... به قول زهرا خانوم توی چشم یار نگاه کنید ببینید « دل کندن » تو نگاهش هست یا نه!.. مورفو دفترش بسته شد اما نمیگم توی رمان های بعدی هستن یا نه!.. شاید ی تیکه ازشون بیاد ، شاید فقط اسم هاشون شاید هم اصلا نیان!. خیلی دوستتون دارم بمونید برام ❤️😍 در آخر با رمان بعدی من همراه باشید از فردا ۶ پارت در هفته قرار میگیره هر شب یک پارت 💋
825
15
مورفو با تمام خوبی ها و بدی هاش تموم شد!. برای من تجربه خیلی خوبی داشت ، خیلی! توی حس و حال خیلی خوبی نوشتم مورفو و واقعا زندگی کردم با پروانه و هیراد! اون اکیپ ، اکیپ خودم و دوستام هستن و کارکتر هاش همه واقعی!.. اکیپ ۱+۶ ، خود ماییم!.. با همون خنده ها و شادی ها از زمان دبیرستان!.. درد ها تموم شدن ، قصه ها حل شدن ، دعوا ها تموم شدن!.. توی هر رابطه دعوا و قهر وجود داره اما مهم دل کندنه!... به قول زهرا خانوم توی چشم یار نگاه کنید ببینید « دل کندن » تو نگاهش هست یا نه!.. مورفو دفترش بسته شد اما نمیگم توی رمان های بعدی هستن یا نه!.. شاید ی تیکه ازشون بیاد ، شاید فقط اسم هاشون شاید هم اصلا نیان!. خیلی دوستتون دارم بمونید برام ❤️😍 در آخر با رمان بعدی من همراه باشید از فردا ۶ پارت در هفته قرار میگیره هر شب یک پارت 💋
4
16
#مورفو #تیناسهرابی #پارت_۵۰۶ نوبت به کادو ها که رسید. کم کم اطراف پر شد و پروانه کادو خود را اخر گذاشت. بعد از سیل تبریکات و کادو ها ، آرام دست هیراد را نوازش کرد و ایستاد. گوشه رستوران را که چند روزی بود به عنوان تعمیرات ، پرده کشیده بود را کنار زد. هیراد مات ماند. متعجب خندید و ناگهان هیجان زده برگشت. -چیکار کردی تو دختر؟!.. پروانه خندید و دین دور شانه اش انداخت و به او که ور ذوق نگاه می‌کرد گفت: -حالت هر دومون رویاهامون و داریم!.. هم تو ، هم من!... قسمت کوچکی از رستوران آتلیه شده بود ، با یک دوربین و چند تا صندلی!.. روی دیوار پر از عکس های مشتری ها و مهم تر از همه آن عکس عقدشان!... هیراد برگشت ، گونه اش را نوازش کرد و پیشانی به پیشانی اش چسباند. -خیلی دوستت دارم ، می‌دونی که؟!.. پروانه خندید و چشم بست. -خیلی میخوامت ، می‌دونی که؟!.. این پایان همه چیز نبود. تازه شروع بود ، برای همه!.. برای تو ، هیراد و حتی فریادی که در یک نامه کوتاه از او عذرخواهی کرده و گفته بود برای آینده اش با دلربا ، برنامه های دارد و چقدر پروانه را خوشحال کرده بود. بوسه ای آرام روی گونه محبوبش نشاند و آرامش را با دستان باز پذیرا شد. پایان ۱۴۰۴/۹/۳ ساعت ۱:۱۰ بامداد
661
17
#مورفو #تیناسهرابی #پارت_۵۰۵ نگاهش روی فرشته آبی پوشش خشک شد. با آن لبخند زیبا و چشمان برق افتاده ، آن موهای آبی فر شده و کیک درون دستش ، گویی تمام دنیا را به او داده باشند. نزدیک شد. هوا شد و هیراد عطر تنش را نفس کشید. پروانه کیک را به دست ، آرام در آغوشش خزید و شکوفه بارانش ، گونه هیراد را گرم کرد. -تولدت مبارک عزیزم!.. هیراد دست پشتش گذاشت و نگذاشت دور شود. بوسه اش را پاسخ داد و لبخند گرمش آرامش بخش بود. میم را از دستش گرفت و دست دیگرش را دور کمر همسرش حلقه کرد و از یک طرف او را به خود فشرد. جواب تبریک همه را با لبخند می‌داد. همه آمده بودند ، مادرش ، حمیرا ، کامران ، لیلی و آقاجان و عزیز و همه و همه!.. #کپی‌حرام‌است
487
18
#مورفو #تیناسهرابی #پارت_۵۰۴ پروانه به تزئین کیک عزیزش نگاه کرد و لبخند زد. ناگهان فاطمه از سرش را از در داخل آورد و هول زده گفت: -داره میاد!.. حمیرا میگه از صبح مشکوک شده چرا بهش زنگ نمی‌زنی ، داره میاد ببینه چخبره!.. پروانه هیجان زده ، به سمت اتاق تعویض لباس دوید. لباس هایش را عوض کرد ، عطر محبوبش را به گردن و نبضش زد . لبانش را کمی بهم فشرد و رژ را پخش کرد و آرام و آراسته بیرون قدم گذاشت. رستوران هنوز پر بود. کمی زود آمده بود. قرار بود شب بیاید و رستوران خالی باشد اما این گونه هم اشکالی نداشت ، مردم سهمی از خوشحالی آنها داشتند. -داره میاد!.. لیلی ، برق شادی به دست با هیجان پشت در ایستاد. در که با صدای زنگ باز شد ، برف شادی را محکم توی صورت هیراد پاف زد. هیراد کنگ به اطراف نگاه کرد و ناگهان خشک شد. #کپی‌حرام‌است
486
19
#مورفو #تیناسهرابی #پارت_۵۰۳ همه لب ها کش آمده و با چشمان ریز شده ، شیطانی به او نگاه می‌کردند. معصومه ناگهان فهمید چه سوتی داده ، حرصی داد زد: -گشنه هااا یک دستبند خریدم!.. تینا با همان خنده مسخره روی لب ابرو بالا انداخت: -همونم!... شیرینیت کو؟!.. بقیه هم مانند یویو سرشان تکان دادند. -گمشید بابا یولچی ها ( گداها) -ببند باباااا... -شیرینی و رد کن بیاد!.. -نمیتونی در بری از زیرش!!... پروانه قهقه زنان از کنار آنها گذشت و برای آماده کردن کیک ، به آشپزخانه رفت. #کپی‌حرام‌است
522
20
#مورفو #تیناسهرابی #پارت_۵۰۲ هر کدام غمی داشتند ، ساعت ها راجع به آن حرف می‌زدند اما ساعت های بعد به آن می‌خندیدند. -چیزی لازم ندارید دخترا؟!.. همه با هم نه گفتند. تینا با کنجکاوی نیم نگاهی به گوشه مخصوصی که تزیین شده و با پرده پوشانده شده بود انداخت . -اونجا چه خبره پروانه جون؟!.. -امروز تولدت همسرمه ، اون هدیه تولدشه!.. صدای «اوووو» گفتم هایشان بلند شد. حتی ری اکشن هاشونم مثل هم بود. معصومه خندید و گفت: -مبارک باشه!..منم چند روز پیش یک دستبند خریدم بچه ها!.. یادم رفته.... چیه؟!.. نگاه های عجیب و خنده های عجیب تر هر شش نفر به او دوخته شده بود. #کپی‌حرام‌است
487